×

قدیم تر ها وقتی که برف می بارید یک ظرف بر می داشتند می رفتند

 توی حیاط . لایه ی روی برف را با دست پس می زدند و قسمت سفید و 

تمیز برف را جمع می کردند می ریختند توی ظرف.

بعد می آمدند توی اتاق ٬  می نشستند زیرِ کرسی. ظرف را می گذاشتند 

روبه رویشان. رویش شکر میریختند و میخوردند.

کاری که حتی تصورش هم برایمان شاید کمی سخت باشد.

به این قضیه که فکر می کنم می بینم شاید تنها دلیلِ شاد بودن نسل های 

قبلمان همین باشد. آنها از هر اتفاقی در جهت به جریان انداختن مسیر 

زندگی بهره می بردند. سختی بود. 

خیلی بیشتر از حالا حتی. 

ولی از سختی ها بحران نمی ساختند که بعد نتوانند آن بحران را حل 

کنند. کمی شکر می ریختند رویش. می نشستند زیرِ کرسی و 

میخوردندش! حلش می کردند...


#متن : کامل غلامی

 

۱

۲۶

« مَا ذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَک وَ مَا الَّذِی فَقَدَ مَنْ وَجَدَک »

۲۵

« اینجا جای موندن نیست »

این شهر جای موندن نیست .. تنفرمـ هر روز از این شهر بیشتر میشه ..

نمیشه هیچ جور دوست داشت این شهر ُ .. میدونم یه روز می رمـ ..

حالا می فهممـ که چرا خیلیآ تو سرشون رفتنــِ .. 

۲

۲۴

گاهی اوقات شک می کنم به خودم و خوابامـ ٬ بعضیآش بدجوری به

حقیقت تبدیل میشهـ . گاهی می ترسم از خواب دیدن ٬ می ترسم ...


۲۳

هر کی زندگیش یه مدله ، هر کی تو زندگیش با یه مشکلی دست و پنجه نرم میکنه .

زندگی بدون مشکل نمیشه ، بدون گره نمیشه .. به قول دورو بریا حالا این مشکل اول

سالای زندگیت یا وسطش یا هم اخرش ، بالاخره هست .. 

مشکلا بزرگت می کنن ، بزرگم کردن ، شاید اگه پیش نیومده بودن من بزرگ نمی شدم ، 

یاد نمی گرفتم چجوری از پسشون بر بیام ، قوی بودن و یاد نمی گرفتم ، خوشبخت بودن 

و یاد نمی گرفتم . اما پیش اومدن ، میدونی زندگی همینه .. زندگی یعنی حل کردن ، 

مشکل هست فراوان ، باید یاد بگیری چه طوری حلش کنی چه طوری شاد باشی ، اینکه

با مشکل زندگی کنی و حلش نکنی مخالفم اما بعضی مشکلات هستن دست تو نیست 

تلاشت و می کنی سعی تو می کنی اما حل نمیشه ، گاهی هم حل شدن و نشدنش دست

تو نیست ، اینجا فقط باید به خودش بسپری ، این موقعه اروم میگیری ، وقتی به خودش

میسپاری ، میدونی بهترین اتفاق می افته . 


+ کمتر جنگ کنیم با زندگی ، حل میشه .. همه چی (:


غم

. یلداتون مبارک قشنگآ (:

امروز خوابتُ دیدم ، تنها خونه ی مامان بزرگ بودی . با دستام برات بوس فرستادم .

نگران اون تنهایی بودم ، با مامان بابا اومدیم سر خاکت .. آه بابایی من ♥

امشب جات خیلی خیلی خالی بود خیلی ، اونقدری که نمی شد بغض لعنتی رو کنترل

کرد .


.چقد سخته .. لبات خونی بود ، از دستات فقط استخواناش باقی مونده ، 

گریم گرفته بود ، قلبم درد گرفت ، خیلی سخته که باهات حرف میزنم اما نمی تونی 

نگام کنی و حرف بزنی ، امشب یه قطره اشک کنار چشمت اومد ، اروم لبات و تکون

دادی و چشاتُ رو هم گذاشتی ،غمگین ترین صحنه ایی بود که ازت دیدم اقا جون .

 چقد ضعیف شدی عزیزمم .. بهت گفتم : تو دیگه نرو اقاجون ، باباییم رفت تو نرو .. باید

 چه دعایی کنم ؟ ۱۵ سال زندگی نباتی وحشتناک .. فقط از خدا میخوام هر چی صلاح 

اتفاقبیافته و اذیت نشی مهربان ..

میشه براش شفا و عافیت دعا کنید :*


۴

از همـه چی (:

این اولین شب یلدایی خواهد بود که وجودت را کم داریم ‌..

یلدا بدون تو چگونه خواهد بود ؟ 

خوابتُ دیدم و گفتی اومدی ببینیمون (: چقد تو خواب لبات میخندید .

می دونستی چقدر دلم برای صدات ٬ خنده هات تنگ شده ؟

باورت میشه باور ندارم که نیستی .. انگار همه مون منتظریم 

بیای ٬ انگار رفتی یه مسافرت ٬ چشم انتظاریم .. 

« دزدیده چون جآن می روی اندر میآن جان من »

خدایا چقدر درد داره از دست دادن عزیزت .. خدایا صبر عطا کن .

دایی میگه : چقدر بابایی میاد به خوابت ؟ انگار فقط ادرس خونه ی شما

رو داره . می خندم تلخ ٬ تو دلم می گم : شاید بخاطر بیتابیامـِ ..

هممون می خندیم ٬ خوبیم و کنار اومدیم ٬ اما یه طرف

وجودمون درد میکشه از دوریش و نبودش ..

حالا می تونم بگم مقداری درک می کنم کسایی رو که عزیزانشونو از 

دست دادن .. هیچ چیزی تسکین نمیده این درد ُ فقط باید از بالاسری 

بخوای که ارومِتـ کنه .. 

شاید بهترین دعا همین باشه : صبر و ارامش عطا کن خدایا ..


. چقدر وحشتناکه که یه خانم سی و اندی سال وقتی داری باهاش 

صحبت می کنی وسط حرفات روشُ می کنه به سمت دیگه ایی |:

خیلی وحشتناکه خیلی هم عصاب خورد کن ٬ حداقل میشه وسطش 

گفت ببخشید یه لحظه ..  و وحشتناک تر که خداحافظی تو که

مستقیم داری تو صورتش میگی رو جواب نده |: 

خدا هممون رو به راه راست هدایت کنه (:

و اعصاب خورد کن تر از همه این خطای پراکندس که هر جا که

میخوان می پرن و اصلنم نمیشه کنترلشون کرد و از همه بدتر بی

نظم می کنن پستای ادم ُ و منم بی وقت تر از اونی که بخوام با

لپ تاپ بنویسم ٬ به بزرگی خودتون ببخشید این بی نظمی رو

که از همه بیشتر رو مغز خودمـِ -_-


. باشگاهم برام یه نقطه ی قوت ِ یه سکوی ارامش (: بخشی از ارامش 

این روزهامُ مدیون ورزشممـ . به جرات می تونم بگم : ورزش معجزه 

می کنه (: 

+ شکرت بهترینَمـ :*


.  یکی از گزینه های خوشبختی داشتن یه رفیق خوب ِ یه رفیق ِ نایاب (:

رفیقی که حالت ُ بلد باشه ٬ رفیقی که حتی اگه دور باشه ٬ یادش حالت ُ

خوب کنه ٬ یادش انرژی بهت بده و از داشتنش احساس خوشبختی کنی

(: فاطمـه برای من این گونه ست :* فاطمه به قشنگی قشنگ ترین 

واژه هاست (: خوشبختی ِ منـه :* 

وسط غروب روزام یادش طلوعِ برامـ (: 

دوست دارم رفیق نایآبَمـ (:


. + شکرت (: هزاران بار شـکـرت پروردگآرَمــْ :*

۲

۲۰


چشمانم را می بندم .. 

فکر می کنم به روزهایی که گذشت ، به روزهایی که در پیش دارم ..

به خندیدنهآیم به غمهآیم .. به روزهای سخت ، به روزهای اسون .. به تنفر و به 

دوسداشتنی هایم ..

به قلبم نگاه می کنم پاک شد از هر ناراحتی که نسبت به بعضیهآ داشتم .. 

حالا می توانم با همان حس خوب همیشگی به کسانیکه دلم را رنجور کردند لبخند بزنم .

با حس خوب بغلشان کنم و حال و احوالشان را بپرسم ..

بازهم تکرار می شود ، اما عصبانی وناراحت نمی شوم ، یا کمتر می شوم .. 

بهتر از قبل کنار می ایم .. 

یاد گرفته ام : از دیگران همان قدری انتظار داشته باشه ام که هستند نه بیشتر نه کمتر .

اگر کسی ادب را یاد ندارد از او توقع با ادب بودن نداشته باشم برای مثال (: 

ادم هآ همینند (: 

| مرسی ، شکرت ، تشکر ، بازم شکرت ، شکرت شرکت هزار بار بگم کافی نیست ارحم الراحمینم | 


۱

(:


"خدا با من است می گویند شعار است ، بگذار فکر کنند شعار است چه شعاری بهتر از این"


۱۸

بعد هر ازمون کارنامه مو به بابا نشون میدم که ببینه وضعیتم ُ . بهش 

می گم این درصدا رو بزنم رشته و شهری رو که میخوام قبول می شم (:

میگه ایشاالله که قبول نمیشی |:  واقعا چه حمایت و انگیزه ایی -_- 

میدونم دلش شهر غریب نمیخواد که قبول شم . اما من فقط به این امید

اومدم هنر . پس براش تا پای جون تلاش می کنم (: 


. تو ازمون یه دختری پشت سرم بود داشت به دوستش می گفت : 

این تنهایی پشت کنکور بودن بدجوری اذیت می کنه ٬ اینکه جایی برای 

رفتن نداری و پیش دوستات نیستی و ازشون دوری سخته .


تا حالا کسی اینقدر واضح نگفته بود . سخته این تنهاییش . مدرسه هر 

بدی داشته باشه حداقل ساعتای بیشتری تو جمعی .

شاید بهتر بگم رفتن به اجتماع َم کمتر شده و داره اذیتم می کنه .

اما اونقدری نیست که نشه جبرانش کرد ٬ اما همه ی اینا یادم داد دور 

بودن قابل تحملِ ولی من ادم این همه دوری نیستم ٬ در واقع به قول خالم

پر پر میشی ((:

خالم و دخترش یه چراغ امید بزرگن برام نه یه پروژکتور گندن (: 


از سن ۱۴ تا ۱۸ سالگی اصلا از بچه ها خوشم نمیومد البته فقط اشنا ها رو

دوست داشتم . قبلش عاشق بچه بودم . الان هم برگشتم به اون دوره ی 

قبل ۱۴ سالگیم . این نوزادای کوچول موچولو تو دلم بجور جا وا میکنن

انگار در قلبم وا میشه و یه عالم حس قشنگ دوست داشتن ریخته میشه

داخلش . بنظرم این نی نی ها امید زندگی والدینشونن . 

خدا امید زندگی همه رو حفظ کنه (:


.خبر رسید یکی از اشناهامون میخواد ازدواج کنه ٬ دختر خیلی خیلی 

خوبی و خیلی هم زیبا (: چشماش اندازه ی هلوعه ((: نگاش می کنم 

سر گیجه می گیرم فکر می کنم چشاش الان می افتن رو زمین (:



" اینکه : جایی نیست جزء اینجا برام ، که بشه یکم دور شم از دنیا "
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان