. یلداتون مبارک قشنگآ (:
امروز خوابتُ دیدم ، تنها خونه ی مامان بزرگ بودی . با دستام برات بوس فرستادم .
نگران اون تنهایی بودم ، با مامان بابا اومدیم سر خاکت .. آه بابایی من ♥
امشب جات خیلی خیلی خالی بود خیلی ، اونقدری که نمی شد بغض لعنتی رو کنترل
کرد .
.چقد سخته .. لبات خونی بود ، از دستات فقط استخواناش باقی مونده ،
گریم گرفته بود ، قلبم درد گرفت ، خیلی سخته که باهات حرف میزنم اما نمی تونی
نگام کنی و حرف بزنی ، امشب یه قطره اشک کنار چشمت اومد ، اروم لبات و تکون
دادی و چشاتُ رو هم گذاشتی ،غمگین ترین صحنه ایی بود که ازت دیدم اقا جون .
چقد ضعیف شدی عزیزمم .. بهت گفتم : تو دیگه نرو اقاجون ، باباییم رفت تو نرو .. باید
چه دعایی کنم ؟ ۱۵ سال زندگی نباتی وحشتناک .. فقط از خدا میخوام هر چی صلاح
اتفاقبیافته و اذیت نشی مهربان ..
میشه براش شفا و عافیت دعا کنید :*