الهی هیچ جآ هیچ جآ نلرزه ..
اینکه ادم تو برخورد اول چه طوری باشه خیلی مهم بنظرم . کلا برخورد
اول خیلی مهم ٬ تو حیاط مدرسه بودیم ساعتای ۷:۳۰ صبح جمعه بود .
منتظر بودیم درا وا شه و بریم سر جلسه ٬ حواسم به در مدرسه پرت شد
یکی از دراومد داخل چهرش اشنا بود داشتم فکر می کردم کجا دیدمش
که چشمش به من افتاد اومد سمتم ٬ تو این زمانی که طی کرد به من
برسه شناختمش ٬ یکی از همکلاسیای راهنماییم بود و خیلی باهاش
صمیمی نبودم اما اومد سلامم کرد و حالم و پرسید و از درس و کنکور
حرف زدیم ٬ تو دلم گفتم ایول چقدر با معرفت (: با یسری افراد داخل
همونجا صمیمی تر از اون بودم اما همه یه سری تکون میدن و میرن اما
این خانم خیلی با معرفت طور برخورد کرد و کلا حالم خیلی خوب تر شد
. به این نتیجه رسیدم متولدین سالی که من به دنیا اومدم سه دستن :
دسته ی اول پشت کنکور موندن ( که این اکثریت رو تشکیل میده ) دسته
ی دوم ازدواج کردن ٬ دسته ی سومم که وارد دانشگاها شدن ( اکثریت
رشته ایی به غیر از تجربی هستن )
والا الان می ترسم از این و اون خبر بگیرم بگن طرف ازدواج کرد |:
دیروز یکی از بچه های راهنمایی مونو دیدم دیگه داشتم به قسم خوردن
می افتادم ٬ باورش نمیشد دوستم ازدواج کرده (:
یادم چندتا از دوستام تو دوره ی راهنمایی عهدنامه بسته بودن ازدواج
نکنن (: وایی چقد اونروز بهشون خندیدیم ((:
. اینکه از اول یه راهی هدفت و مشخص کنی و برای هدفت تلاش کنی
خیلی قشنگ تر و حتی موفق تری ٬ تا اینکه بدون هدف پا تو راهی
بذاری خودم اینو وقتی فهمیدم که یه سال و تباه کردم . بخاطر همین به
خواهرم می گم از همین الان مشخص کن هدفت ُ.
| شکرت رفیق (: |
• میدونی بعد از فوتت به همه می گفتم از تو اگه نشونه ببینم لبخند
میزنم گفتن چرا : گفتم چون بهش افتخار می کنم به خوب بودنش ٬
راستش دلیلش یه چیز دیگه بود اینکه بهت افتخار می کنم کار همیشمه
اما اونروزا تحمل دیدن نشونه از تو رو نداشتم از تو فرو می ریختم ٬ من
حتی نمیتونستم به عکسات نگاه کنم ٬ خواهرم همونروزا عکس تو رو قاب
کرد زد به دیوار اتاقش اما من نمیتونستم . مامانم گفت عکسش و چرا
تو نمیزنی گفتم زمان میخوام تا باور کنم که نیست تا وقتی نگاش می
کنم داغون نشم الان نزدیک شش ماه داره میشه از رفتنت ٬ الان برای
عکست قاب درست کردم و گذاشتم رو میز مطالعم و عکس بچگیام که رو
پاتم رو به دیوار اتاقم زدم . فهمیدم ادم برای کنار اومدن با هرچیزی
فقط زمان میخواد ٬ زمان برد که بدونم با غم ُ دلتنگیام چیکار کنم . زمان
برد تا بتونم بفهمم چه جوری باید بعد از تو زندگی رو شاد بگذرونم .
. یه پشتیبان دارم قند (: اینقد خوبه که نگو ٬ دلم میخواد بغلش کنم .
رفتارش عالی و خلاصه که با ادب خیلی (: این مهم ترین چیزِ اصن ^_^
. بعضی آهنگا اینقد قشنگن دلم میخواد قورتشون بدم ((:
یکی از دوستام گفت تو خیلی شادی خوشبحآلت هیج غمی نداری . لبخند زدم و بآ خودم گفتم : خوشحآلم آدما بهم می گن
شادی . خوشحآلم از اینکه شادی سهم بیشتری تو رفتارم دآره .
هیچ وقت طوری نبودم که تو دلم غم دآشته باشم اما ظآهرم خوشحآل باشه . چند بار امتحان کردم وقتی ناراحتم میخواستم
به زور لبخند بزنم اما نمی شد انگار باید با دست لبخندمُ نگه می داشتم .
باید مشکل رو یا دلیل غممُ حل کنم تا لبخند بیاد رو لبم . زمان زیادی رو هم نمی تونم تو غم دست ُ پا بزنم همونطور که نمی
تونم مدتی زیادی از دست کسی ناراحت یا عصبانی باشم .
. مامانم از رفتار یسری آدما ناراحت بود . حرف می زد ُ گلایه می کرد ، می دونستم باید حرف بزنه تا خالی شه . درست ِ
از هم در میاد اما اگه نگه می ترکه . همونجا تو دلم به خدا گفتم : نذآر هیچکس هیچکس بتونه ناراحتش کنه ، آخه ادمی که
هیچکسُ ناراحت نمی کنه کسی رو اذیت نمی کنه چرا باید ناراحتی و اذیت از یسری آدما ببینه .
متنفرم از همه یِ آدمایی که خانوادمُ ناراحت می کنن ، متنفرم از همه آدمایی که بخآطر منفعت خودشون کنآرتن ، متنفرم از
همه یِ آدمایی که فقط به فکر خودشونن ، متنفرم از آدمایِ مغرور ُ خودخوآه و متنفرم از همه یِ آدمایِ بی فرهنگ .
. آدمایِ اطرآفمون رو غربال کردیم (: شمام انجآم بدید بعدش می بینید چقد زندگی قشنگ می شه (:
تو این دنیا باید نحوه یِ شاد بودن و شاد زندگی کردن ُ بهم یاد یدیم ، باید یاد بدیم چه جوری مشکلات ُ حل کنیم .
نه اینکه یسری افراد غم می پاشن تو صورتت ، غصه و ناراحتی آدم میبینه فقط ازشون . اعصابم خورد میشه از اینجور ادما ..
. گواهینآمم اومد بالاخره (: هر کی میخواد بره جایی زود اماده می شم ببرمش (: صبح جمعه همگی جمع شدیم رفتیم
شهرگردی ، آقا من بردمشون (: حس خیلی خوبی داشت از خوب هم بیشتر ^_^
photo by : topcaptures
من چه جوری شکرت کنم ؟ چه جوری ازت ممنون باشم ! ممنونم که اینقد خوبی خدا (:
حلقه ایی بر گردنم افکنده دوست می کشد هر جا که خاطر خواه اوست ♥
اره میام رفیق میآم راه های سخت ُ میام برای رسیدن به تو خدا ، میام چون تویی تنهآ
دلیل آرامش روزآم . همه خوبیآی زندگیم از تو نشأت گرفته رفیق (:
ممنونم بخاطر همه چیزهایی که دارم و چیزهایی که ندارم (: من حتی نداشته ها رو
دوست دارم . من هر چیزی رو که به تو ربط پیدا کنه رو دوست دارم (:
تو از رگ گردن هم نزدیک تری و من اینُ حسش می کنم . ممنونم ازت بابت حسآی خوبم .
+ شکرت
+ الله هو الحافظُ و هو ارحم الراحمین (:
امروز اولین ازمون هنر رو دادم . دیر رسیدم و کیک ندآدن بهم :| مامان مسافرتِ و منم صبحآنه نخورده رفتم سر جلسه ، صدآیِ
معدم رو اعصآبم بود . یه حس خیلی قشنگی دآشتم وقتی دفترچه یِ هنر و رو میزم برآم گذآشتن و برآیِ بقیه تجربی 0:
خدآ میدونه چقد خوشحآلم از این تصمیم (: بعد از آزمون بابام میگه : خب حالا هنرمند شدی ؟ بنده فقط میخندم (: و در جوآب
میگه : منکه می گم بیا برو همون تجربی رو بخون ، هنوز دیر نشده ! و بنده بآز میخندم . تو دلم می گم : هیچ وقت اینقدر از
بابت تصمیمم خآطر جمع نبودم ./ دیشب شب نشینی بود و ماهم مثه همیشه رفتیم ، در واقع اونجآ نقش یه
مجسمه رو دآشتیم برایِ اونا|: ما رو مبل نشسته بودیم ُ اوناهم بآ خودشون داشتن حرف میزدن و مآ هم نگاهشون می کردیم
الان که دارم اینآ رو می نویسم با خودم می گم چی شد من دیشب از اینکاروشون عصبآنی نشدم و جوآبم به خودم اینه که
وقتی از کسایی جزء رفتار نادرست چیزی ندیدم ، پس موقه یِ تکرار کارشون تعجب نمیکنم چون انتظآری جزء این ندارم .
بگذریم ..
این راهنمایی رانندگی هم مآ رو دیوونه کرده ، الان دو هفتس شنبه هآ زنگ میزنم می گم : کو گوآهینامم ؟ اونام می گن یه
هفته صبر کنی میآد . خب من هرچی یآد گرفته بودم پرید که |:
به بابام می گم دلم میخآد فلان شهر قبول شم ، بعد تو خیابون چندتا موتورسیکلت با سرعت از کنآرم رد می شن می ترسم
و دستآم یخ می کنه ، تو دلم پوسخند میزنم ، آخه من تو یه شهر غریب چه جوری میخوام دوم بیآرم . مهم تر از همه دور از
خانوادم . الان مامانم دو روز مسافرت رفته دلم از دلتنگی داره می ترکه بعد من هدفم شهر دورِ . از یک طرفم دلم میخوآد فقط
از این شهر لعنتی برم .
دلم دنیآیِ جدید میخآد ، ادمآیِ جدید و محیط جدید . دلم حتی عروسی هم میخوآد حتی مهمونی . یآدم نمیاد آخرین بار کی
مهمونی دآدیم و رفتیم . همشم بخاطر کنکور من بود که رعآیت می کردن بعدشم که عذآ دار شدیم بعدشم که باز من کنکور
دارم . اما امسال وقت بیشتری دارم و حتی اجازه یِ زیاد مهمونی رفتن . خوآهرم این هفته رفت تولد دوستش . دلم میخوآست
منم بتونه ببره . هی بهش می گم دیگه با دوستآم کافی شاپ نمی برمت -_- اونم جواب میده ، حالا اگه بشه میای ؟ می گم
نه (:
به قولِ فآطمه برآیِ کسآیی که بیآن بخونن دیگه تکرآری شده امآ نبودِت برایِ ما هیچ وقت تکراری نمیشه ..
مثلِ یه فیلم بود رفتنت ، یه فیلم غم انگیز ، از اون دسته فیلمایی که دلم میخوآد زود تموم شه و یه نفس رآحت بکشم و بگم :
دیدی به خوبی تموم شد ؟ امآ این فیلم پآیان خوبی ندآشت ، پآیان این فیلم آه بود ُ اشک ..
همیشه خوشحآل بودم از بودن همه یِ عزیزام کنآرم ، خوشحآل بودم ُ خوشبخت از اینکه درد دلتنگی خانوادم رو حِس نمی
کنم ، درد نبودِشون رو .. مرگ رو برآم عزیزآم نمی دونستم ، یآدم رفته بود که امکآن مرگ عزیزآیِ منم هست ..
امآ رفتن تو بآبآیی بدجور بهم یآدآوری کرد که همه چیز بآب میل من نیست .. رفتنت طعم ِ خون رو میدآد ، اون روزآ روزآیِ بدی
بود خیلی بد ، روزآیی که دلم میخوآد برآیِ هیچ کس اتفاق نیافته .. تآ چند وقت اصلا دلم نمیخوآست برم مصلآ / مسلا .
نمیخوآستم باور کنم که رفتی و دیگه نمی بینمت . تمآم اون لحظه هآ یِ اون روزهآ ، تو تمآمِ اون ثانیه هآ به یه چیز فکر میکردم
، به اینکه بعد از تو مـآ باید چیکآر کنیم ؟ چطوری زندگی کنیم ؟ اصلا میشه زندگی کرد ؟
اما لازم نبود مآ کاری کنیم ، زندگی کآر خودش رو میکنه به رفتن کسی کاری ندآره ، دوبآره خورشید طلوع می کنه ، غروب
میکنه ، شب میآد صبح میره و این تویی این وسط که بآید پآشی و ادامه بدی ، زندگی به این کآر نداره تو کی رو از دست
دآدی ، حالا بآید پاشی تمآم خآطرآتش رو ، صدآش رو ، تصویرش رو تو قلبت حفظ کنی برآیِ همیشه و به خودت بفهمونی که
دیگه قرار نیست ببینیش و خآطراتت رو آپدیت کنی ، یآدمِ همون روز اول با خودم گفتم شب چجوری بخوآبم ، درست اون شب
به هر چیزی جزء بآبایی فکر کردم تآ خوابم ببره و برد ، خوآب هم به هیچی کآری نداره .. هیچ چیز کمکت نمیکنه ، جزء خدآ و
خودت ، چون خودت بآید این زندگی رو ادامه بدی نه کسی و نه چیز دیگه ایی ..
امـا سخته. نبودِش سخته .. نبودش مثلِ یه آتیشِ که تو دلم شعله ور ِ .. نبودیش مثلِ یه بغض گندَس که هر وقت میخوآم ازش
بگم ، یآ ازش می گن ، فرقی نداره چی ، فقط کافی اسمِش بیآد میترکـه ..
سخته وقتی قرآر نیست ، شب یلدآ باهم عکس بگیریم ، وقتی قرآر نیست روز پدر برآت جشن بگیریم ، وقتی قرآر نیست عید
بیآم بغلت و ازت عیدی بگیرم .. وقتی که دیگه حضور مآدی تو ندآریم ..
من که نبودم اون روزآیِ آخر ببینمت ، امآ آخرین دیدآرمون رو خوب یآدمِ بابایی ، دو سه روز قبل رفتنت به اون سفر بود ، لبآسایِ
سفیدت تنت بود ، داشتی برآم داستآن ضرب المثل خر مآ از کرگی دم ندآشت رو تعریف می کردی ، اون روز خوب
میخندیدی ، حآلت نشستنتُ خوب یآدمِ ، حآلت دستآت ، نگآهِ تُ خوب یآدمِ ، حتی حآلت موهآتُ .. موقعِ خدآحافظی مثه
همیشه بهت دست دآدمُ و گرمآیِ دستات خوب پنآهِ دستآیِ سرد من شُد ..
دلم میخوآد زنگ بزنم خونتون گوشی رو بردآری و مثلِ همیشه سربه سرم بذآری و بگی : شمآ با کی کار دآشتید ؟ مآ
همچین کسی ندآریم .. یآ بآ اون لهجه یِ قشنگ اصفهآنیت برآم حرف بزنی ..
بآزم بیآ تو خوآبم بـآشه ؟ میدونی که دلم به همین چیزآ خوشِ ..
. از رفتنت چهار مآهُ چهآرده روز میگذره ..
photo by : topcaptures
. مآمآن منو هنوز همون دختر دبیرستآنی می بینه که مدآم تذکر میده که : بخون ، خیلی بخون ، هلآک کن خودتُ
منم بآ یه خونسردی و یه نگآه خآص که می گه : عآدی شده دیگه این حرفآ برآم |: نگاش می کنم [ میدونم خوبیمُ میخواد ] بهم میگه تو فکر کن این مثه یه صبحآنس
که همیشه باید بهت بدم ( بگم ) یعنی تو باید این حرفُ همش از من بشنوی امآ نآراحت نشو و .. منم خب دیگه برآم
عآدی شده این حرفآ ، یعنی دیگه نآراحت نمیشم / مآمآن من در عین اینکه یه فرشته یِ کآملِ و اینو همه می دونن و می
بینن ، در حدی سخت گیری می کننه که دلم میخآد گاهی برم تو دیوآر ، یعنی دآنش آموزآیی که مآمآن تربیت می کنه دیدن
دآره : مآدرآشون اول سآل دخترآیِ لوس ، بی نظم و بی سوآد میدن دست مآمآنم و یه دختر بآ نظم و بآ سوآد تحویل می
گیرن ، دیگه فک کنید ببینید منو خوآهرم چی هستیم ((: دی
. اونقدری از دست این قلمچی اعصآبم خورده که اگه پشتیبآنِ زنگ بزنه می گم تآ ازمون چهارم میآم و دیگه نمیآم بآ این بی
نظمیتون ، یه مآهِ دآرم می گم رشتمو عوض کنین ، دآرم هی این تجربی رو امتحآن میدم و الآن حآضرم موهآیِ گنجی زآده رو
دونه دونه بکنم ، بآ این فرمآلیته بودن جلسه هآ و مشآورتون که فقط بلدین عکس بگیرین ، اخه مگه نمی گید فرم نظر سنجی
! پس چرآ میای دونه دونه بآلآ سرمون که ببینی چی زدیم ؟ میگه تحت هیچ شرآیطی خروج زود هنگآم ندآریم ! اگه طرف
مشکل دآشت نتونست بمونه چی ؟ خوبه مدیر پشتیبآنا بودی تو -_- پشتیبآنمم که رو هوآست ، نیست اصن معلوم
نیس کجآ رفته ، امروز همه مونو تو سآلن کرده بودن ، به دستشویی رفتن آدمم کآر دآرن -_- وآلآ کنکور از آزمونآیِ شمآ رآحتر
بود و اونقدری که شمآ استرس وآرد میکنین ، اونجآ استرس وآرد نمی کردن ، یه جوری حرف میزنه که انگآر طلبکآر از آدم ، مثلا
گرفتم زدمش که اینجوری حرف میزنه ، اینقد این دفتر برنآمه ریزیشونُ توضیح دآدن که تو گوشم دفتر برنآمه ریزی اکو میشد .
بعد اومده میگه بپرسم ببینم بلدین ! :| اصل ُ ول کردن چسبیدن به فرع ، بنده تآ دو هفته پیش دنبآل پشتیبآنم بودم که چند
دقیقه ازش مشآوره بگیرم ، فقط یک بآر دیدمش اونم تو آزمون بعدشم رفت و محو شد . حآلآ این مدیر پشتیبآنِ هس که فقط
بلده گیر بده ، ما را به خیر شمآ امید نیست وسلآم ،نخوآستیم اینجوری آزمون بدیم و هر مآه بی نظمیتون مغزم ُ شآلآت کنه .
photo by : topcaptures
می نشینم و فکرم به هزآر رآه می رود .. می رود سرآغ آینده ..
وقتی به آن شهر فکر می کنم ، به چند مآه بعد دلم تآپ تآپ می کند از هیجآن و شوق .. " چه چیزی قشنگ تر از این که کآری
رآ دنبآل کنی که به آن علآقه مندی ؟ " همآن شهر دوسدآشتنی ، همآن شهری که گذشته ی خآنواده ام است و سکرت
بآقی مآنده و می مآند (:
می ترسَم از گذر عمر / از بزرگ شدن / می ترسَم از از دست دآدن اهدآفم ، اهدآفی که سفت در بغلم گرفتمشآن ..
می ترسَم اهدآفم لآیِ این روزهآ بآقی بمآند .. می ترسَم مآنند بند بادکنکهآیم از دستم رهآ شوند و بروند .. بروند و به
دنبآلِشآن نرسم .. اهدآفی که روزهآ جآن کندم تآ پیدآیشآن کنم ، اهدآفی که برآیشآن روزهآ فکر کردم و برنآمه ریختم .
صدآیی مدآم در سَرم می گویید : " اهدآفت رآ به انجآم میرسآنی " ، تآ رسیدن رآهی نیست ، پس بدو (:
..
رآه زندگیم بستگی به همین اهدآف دآرد .. انجآم شود رآه برآیم معلوم و بآز می شود .. پس میروم ، هرچه پیش آید خوش آید
( توکل به خودت که همیشه هوآمُ دآشتی و دآری (: ، میدونم تو اوج اوج له شدگیآم دستآمُ فشآر میدی و بهم میگی :حوآست
هست که حوآسم بهت هست بنده جآن (: ، منم غبآر خستگیآمُ می تکونم و محکم تر ادآمه میدم ارحم الرآحمین جآن )
photo by : topcaptures
" اللّهُم اشف کُلّ مریض "
" اونقدر مطمئنم خوبش می کنی که شک به دلم راهی پیدا نمی کنه "
+ توکل می کنم به تو که ارحم الراحمینمی (: