۳۸

هنوز اون روز نوشتم اقا جون باباییمـ رفت اما تو نرو و بمونـ .

دیگه مثه قبل سرحال نبود ٬ اما بود و وجودش ارامش میداد ٬ 

حرف زدن باهاش ارومم می کرد ٬ حیف ..

امروز بعد از نماز صبح پر کشید و رفت .. اقا جون هم رفت ..

حالا دیگه هیچ پدربزرگی ندارمـ که برم پیشش .. حالا دیگه امروز 

هر دوشون پیش همن .. و ما اینجا تا اخر عمر حسرت دیدارشون

رو می کشیم ..

اقاجون به سلامت .. جات همینجاست تو قلبمـ ..

اقاجونم عزیزترینمـ دعا کنی برامون باشه .. تو رو خدا پاک برد .. پاک ..

بعد ۱۵ سال زندگی نباتی داشتن .. 

روحت شاد اقاجون .. وایی چقد سختهـ چقد مرگ سختهـ چقد دوری 

سختهـ .. دلم عذا نمیخواد .. مرگ عزیزامو نمیخوامـ .. ای وای :(

جات بهشت باشه اقاجونمـ ..

روحت شاد ..


+ خدایا خدایا شکرت .. خدایااا صبر بده بهمونـ ..

۲

۳۷

می دونی اون روز مثه روزایی بود که گاهی هست تو زندگیآمون .. روزایی که همه چی درهم میشه .. تمام استدلال هایی که

تا الآن داشتم .. تمام دلایلم برای نجات از مشکلات حل نشده ، اعصابمـ ، روحیم ، همه چی بهم می ریزه .. نشستم دو زانو

تا جایی که توان داشت گلوم جیغ زدمـ ، تو ذهنم تمام سوالامـ تمام سوالا و مشکلات حل نشدمـ می چرخید ، هی بزرگ و

بزرگ تر میشد ، گریه می کردم و .. نا امیدی اومد جلومـ .. اومد و تمام وجودمـُ گرفت .. میخواستم تشر بزنم به خودم که چرا

این حال ؟ اما عیبش چیِ ؟ عیبش چیه تنهایی دردآتُ فریاد کنی ؟ عیبش چیه بعد تمام زمانهایی که قوی بودم .. بعد تمام

حالایِ خوبم .. بعد همه یِ منطقی بودنم .. بخوام خستگیِ راهم و دربیارمـ .. بخوامـ خالی کنم تمام همه زمانایی که باید

خالی می کردم اما فرار کردمـ .. به قدری خالی کردم که حنجرم می سوخت .. بَسه .. بسه برام .. فقط برای چند دقیقه بسه

قوی بودن .. بسه خفه بودن .. بسه ساکت بودن و حرف نزدن .. چند دقیقه .. فقط ../

پا شدم ُ اشکآمُ پاک کردم ، ناامیدی مثه پیلَس .. می پیچه دورت .. هرچی بگذره این پیله بیشتر می پیچه .. خو می گیری

باهاش  .. برات عادت میشه .. ترک عادتم که مکافات میشه برات .. نمیذارم .. نمیخوام ناامیدیم طولانی شه .. هزار تا دلیل

میارم تا بره از جونمـ .. دیدم آدمای نا امید رو .. دیدم زندگی راکدشون رو .. نمیخوام ناامیدی رو .. نمیخوامـ ..

راهشم همینه .. راه فرار ازش .. زود بند و بساطش رو از دورت جمع کنی ..

جمع می کنم و میندازم دور .. و تمآم .. دوباره ساختن یه راه .. ادامه دادن به ساختن رویآمـ .. هدفمـ .. ناامیدی نداریم ..

نمیخوام ناامیدی رو ../


به قول ترکآ بـیته ؟ اِوِت (:

۱

۳۶


زندگی دیگه .. بالا داره ... پایین داره .. شکست داره .. موفقیت داره ..

نه .. ناامیدی نداریمـ .. هیچ وقت ..

هر چی شد نا امیدی نداریمـ ..


۳۵

مثه یه درد بزرگ می مونه .. وقتی خط استادمـ شبیه خط توعه بابایی ..

دلم میخواست فریاد بزنم ٬ اما کار از فریاد گذشته ٬ فقط باید این دردُ

تو قلبم حفظ کنم .

۱

۳۳

همش تو فکرم اینه : شکرت رفیقـ ٬ ممنونمـ ازت هر لحظهـ از عمرمـ (:


۳۲

بیدار جانمـ ( فاطمه ) از صمیمـ قلبمـ بهت تسلیت می گمـ .

امیدوارم دیگه هیچ وقت درد از دست دادن عزیزی رو تجربه نکنی ٬

چون واقعا وحشتناک سختهـ ٬ برات آرامش میخوامـ عزیزمـ .

۱

۳۱

زندگی لنگر می خواهد.

 چیزی که آدم را سر جایش نگه دارد، چیزی که نگذارد فاصله آدم از 

ساحل آرامش زیاد شود .

 چیزی که نگذارد امواج آدم را بکشاند به ناکجا .

حالا لنگر آدم گاهی یک فکر و اعتقاد است ٬ گاهی ایمان است

 گاهی عادت روزانه است ٬ گاهی کار است ، گاهی یک جمع دوستانه است ‌.

گاهی یک دوره خانوادگی است، گاهی یک باشگاه ورزشی است

 گاهی چهار تا کتاب است، گاهی یک مشت خاطره .

لنگر هر کس هر چه هست فاصله اوست با سرگردانی در دریای روزگار ٬

 فاصله اوست تا گم شدن

 فاصله اوست با آوارگیـ .

همیشه برای فرار از این طوفان های زندگی از این حرفهای آزار دهنده که

 هرروز میشنوی، یک لنگر داشته باش .


+ متن : بنی اسدی

۳۰

حالا قیشنگ فهمیدمـ تلاش کنم جواب میده (: 

.

.


+ برام دعا کنید هدفم خیر و مصلحتمـ باشه :*

۲

۲۹

نمیخوامـ وقتی هیچ چیزمـ برای یکسری از ادما مهمـ نیست و مطلقا

برای من همـ مهم نیستن ٬ نمیخوامـ مسئله ی کنکورمـ هم براشون مهم 

باشه که البته میدونم سوال پرسیدن هاشون صرفا برای برطرف شدن 

حس فوضولی شونـِ . 

 تمام تلاشم بر اینِ که به هیچ کس بدی نکنم .

و نه پدرم و نه مادرم هم بدی کردن رو بهم نشون ندادن ٬ چون همیشه 

خودشون همه رو می بخشن و تو ذاتشون جواب دادنی وجود نداره  و

متاسفانه یادمون ندادن که حداقل حق مون رو بگیریمـ ٬ من هیچ وقت 

نشده وسط دعوا بتونمـ تمام حرفامُ به طرف دعواکننده بگمـ همیشه 

همه چیز از ذهنم پاک میشه که انگار طرفم پاک ترین ادمـ روی زمینِ و 

خیلی وقتهآ هم بخاطر نترکیدن بغضمـ سکوت کردمـ گاهی اوقات همـ با 

خودم حین دعوا می گمـ : بذا همه بدی ها رو بندازن گردن من مهم اینِ 

که خودم می دونم تقصیری ندارمـ ٬ وقتی می گم پدر و مادرم یادم ندادن

چون خودشون همیشه سکوت کردن و حق شون رو نگرفتنـ ..

اما وقتی به این سن و سال رسیدم کم کم دیدم که ادمای دور برمـ دارن

هی نیش میزنن هی سوء استفاده میکنن از خانوادمـ ٬ با گوشاهامـ

دروغاشون رو شنیدمـ ٬ دورو بودن هاشون رو دیدمـ ٬ اشک های مادرمـ

پدرمـ رو دیدمـ  ٬ هی از چشمم افتادن ٬  از ذهنمـ به عنوان ادمای خوب 

تبدیل به ادمایی شدن که بیرون از خط زندگیم هستنـ ٬ نمیخواستم 

فامیلم باشن فامیلایی که از صدتا غریبه بدترن ٬ اما مگه میشه رشته ی

فامیلی رو قیچی کرد نه نمیشه یعنی نمیتونی / نمیتونم / نمی تونستم

هی تو دلم غصه خوردمـ هی رنج کشیدمـ گله کردم‍ـ پیش خدا ٬ گریه کردم

٬ غصه ی سادگیمون رو خوردم‍ـ ٬ نمیدونم کی اما میدونم که تصمیم گرفتم

هر وقت هر چی گفتن هر چیزی که به من و خانوادم ربط پیدا میکنه رو 

در کمال احترامـ جواب بدم بدون هیچ قصد بدیـ . گذشت نمی دونم چند

وقت اما روزی اومد که من یه نقل قول کردمـ و تو ادامه نقل قولم گفتم 

که من دیگه نمیذارم هیچ احد و ناسی تو کار خانوادم دخالت کنه ٬

نمیذارم هیچ کس خانوادم ُ ناراحت کنه و من هیچ وقت فکر نمی کردم 

که این حرفام که بدون قصدی زده بودم به گوش اون ادما برسه و

تا امروز باعث بشه که هیچ حرکت و حرفی و دخالتی نکنـ و من شاکرم 

که خدا از جایی که فکرشُ نمی کردم اومد و حل کرد  مشکلم رو . 

شاکرم ٬ هرچند ناراحتی بود تو این جریان ها ٬ اما یاد گرفتم توکل کردن 

رو امید داشتن رو به خودش سپردن رو ٬ حال خوبی رو که خودش بهم

 هدیه داد ٬ یاد گرفتم تو قلبم حضورشُحس کنم و درک کنمـ .


۲۹

خواهرمـ موهاشُ برای اولین بار پسرونه کوتاه کرده یه دلبری شده بیا 

و ببین (:

۳
" اینکه : جایی نیست جزء اینجا برام ، که بشه یکم دور شم از دنیا "
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان