۱۷۲

درگیر ثبت نامم .. هنوز نصفش رو هم انجام ندادم ، امروز رفتم مدرسه ، بنایی کرده بودن و همه چی نو شده بود .. دلم برای اون روزا پر زد .. دلم میخواست هنوز همونجا میبودم .. دلم میخواست باز با زهره بدو بدو میکردیم و از تو پنجره ها رد میشدیم .. دلم میخواست باز سر باز بودن در کلاس غر میزدم .. دلم میخواست مثه اون روزا با زهره از شدت خنده زیر میز میرفتیم و بچه ها از خندمون خندشون میگرفت .. دلم میخواست باز مثله همون روزا با زهره سرِ گم کردن وسایلاش و نیاوردن جامدادی و خودکار مسخره بازی درمیاوردیم .. دلم تنگ شد برای همه چیز اون دوران .. دلم تنگ پیاده راه رفتنمون شد .. چه روزای قشنگی بود . مدیرمون بغلم کرد .. مثله همیشه خنده رو لبش بود .. پروندم رو قرار شد بعدا برم بگیرم .. اینجوری بهانه ایی برای دوباره دیدنشون .. دلم بیشتر براشون تنگ میشه .. خرید دانشگام تموم شد .. فردا میرم اخرین کارای ثبت نام رو انجام بدم ..بعدم اتاق تکونی کنم برای اول مهر .. از الان کیفم رو اماده کردم (:

| خدایا به امید تو ..|

۵

امان از تو کنکور ..


زنده م .. نفس میکشم .. اونقدر اشک ریختم که سرم داره میترکه .. چشمام پف کرده ، طبق معمول زیر چشمام قرمز شده .. مثله کسیکه یه مشت خوابوندن پای زیر دو چشمش .. نمیخوام یادم بیاد لحظه ایی که خراب شد همه چی رو سرم .. نمیخوام از چیزی یادم بیاد که مال من نبود .. خواست من نبود .. تا چند لحظه گوشی رو پرت کردم و گفتم این مال من نیست .. اشتباه شده .. باورم نمیشد .. اخرین انتخاب از 21 .. اخریش .. تهرانا رو رد کرده بود و رسید به همون چیزی که نمیخواستم .. به همون چیزی که به خواست خودم انتخاب نکرده بودم .. مرمت بنا .. من این رو بخاطر خودم انتخاب نکرده بودم .. حتی به قبول شدنم تو این رشته فکر نکرده بودم .. حالا من موندم با یک عالمه خرابی تو وجودم .. چیشد مگه ؟ مگه با رتبه من تهران نیاورده بودن پارسالیااا .. چی شد .. چرا هر چی خواستم برعکس شد .. چرا خراااب شد .. میدونی امروز وقتی خاله گفت جوابا عصر میاد.. دلم دیگه قرار نداشت .. مامان گفت : مگه توکل نکردی بهش ؟ مگه نگفتی هرچی خودش بخواد بهترینه .. همونجا دلم قرص شد .. گفتم خدایا من از اولش توکل کردم بهت .. این راه رو با هر جون کندنی اومدم .. اما نشد .. ننوشت عکاسی تهران .. نوشت مرمت شهر خودم .. نوشت رشته ایی که هیچ علاقه ایی بهش ندارم .. من فقط یک کد انتخاب رشته رو نمیخواستم. شد همونی که نمیخواستم .. نمیدونم کی و چی رو مقصر بدونم .. نمیدونم چیکار کنم .. اما بد جور همه چی درهمه .. مامان خوشحاله .. بابا میرقصه .. چون دم خونش قبول شدم .. خواهرم هیچ نظری نداره اما خوشحاله که هستم و کارای خونه باز بینمون تقسیم میشه .. خاله قربون صدقم رفت .. بغض کرد باهام .. تو اون چند دقیقه ی اول اعلام نتایج ، ارومم کرد .. دایی ماچم کرد .. مامان باهام گریه کرد .. من گریه کردم .. گریه کردم .. گریه کردم .. زار زدم .. سرم گیج رفت .. دنیااا تار شد .. مامان ترسید .. بلندم کرد .. شیرینی خرید برای قبولیم .. دایی و دایی دیگه رو گفت بیاین .. بهم گفت : سرتو بالا بگیر .. شاید کسی جای تو رو بخواد اما حالا تو قبول شدی توش .. حالا زمین نخور .. بلند شو .. بلند شدم ، اما بلند شدن سخته ، حالا با مرمت چیکار کنم ؟ با عکاسی که میخوام چیکار کنم .. ای زندگی چرا اینقدر سخت میگیری بهم ؟ چرا چرا .. خسته شدم .. پوکیدم .. له شدم .. قسمت چی بود ؟ چرا اینقدر قسمت سخته ؟؟ من نمیدونم مرمت چی هست .. میدونی چیه ؟ بعضیا گفتن بمون .. نمیمونم .. اینبار نه .. چرا بمونم پشت ازمونی که هیچیش استاندارد نیست .. چرا عمرم رو هدر بدم ؟ من خسته تر از اونیم که بخوام باازم امید بخرم تو این نااامیدی .. مطمئن نیستم .. اما بازم میرم رویا میسازم .. مرمت با عکاسی سنخیتی نداره .. اما من از عکاسی دست نمیکشم .. کی از رویاش دست میکشه .. من خودم له م .. داغونم .. امیدم ته کشیده .. اما میخوام قوی باشم .. میخوام حتی تو مرمت هم شده بجنگم .. اگه این راهمه .. باشه میرم که بسازم .. شمام اگه رسیدن به اون چیزی که خواستین دمتون گرم .. نرسیدین مطمئنم که راه پر ارزش تر میشه تا که برسیم .. من خودم نرسیدم به دانشگاهی که خواستم .. اما به قول مامانم شاید باید از راه سخت تری برم سراغش .. من از پارسال گفتم مرمت نه .. اخه اینجا همه چی داره جز رشته های هنر .. یکی داره همونم مرمت .. از یه طرف نمیخوامش .. انگار غریبس براام .. انگار باهام مچ نیست .. از یک طرف خوبه که توش نقاشی داره .. عکاسی داره .. خاله بهم می گفت بیا رشته ی من .. تجسمت خوبه .. حالا شد همون رشته ی خاله .. معماری نه امـا مرمت شد .. هر چی من گفتم مرمت نه .. شد مرمت .. چرا هرچی خواستم نشد اما هرچی نخواستم شد ؟ میخوام عاقل باشم .. تو این موضوع دفن نشم .. اگه عکاسی تهران نشد .. عیبی نداره .. شاید باید خودم دانشگاه خودم شم .. کاری که یکسری از ادما میکنن و دیدم که توش چقدر موفق بودن .. میخوام از رویام دست نکشم .. یاد حرف یکی از بچه های انجمن عکاسی دانشگاه تهران افتادم وقتی اومد اسامی رو برای کنکور عملی اعلام کنه که بریم پیش استادا .. گفت : خوش اومدید به هنر .. فقظ اگر قبول نشدین باعث نشه از هنر دست بکشید.. حالا میخوام دست نکشم .. میدونم سخت تر میشه .. اما خودم گفتم سختیش رو دوست دارم چون هنره .. چون چیزیه که دوسش دارم و میخوامش .. حتی اگه قرار باشه لیسانس مرمت بنا بگیرم .. خدا رو چه دیدیم شاید مرمت بنا نشست تو دلم .. فقط نمیخوام نااامید شم .. نمیخوام ناامیدیم ادامه پیدا کنه .. من از راکد شدن میترسم .. 

۶

۱۷۰

نمیدونم این چندمین باره که ارزو می کنم اینجا تو این حوالی .. نباشم .. خیلی وقته دلم میخواد این چیزای الان رو نبینم .. هروقت میبینم میشنوم قلبم فشرده میشه .. له میشه .. اما میگم تو ادم خودخوری نیستی ، لازم نیست اینقدر حرص هر چیزی رو بخوری ..اما نمیشه واسه خیلی چیزا نمیشه حرص نخورد .. نمیشه خیلی چیزا رو دید و راحت رد شد .. حالم بهم میخوره از ملتی که به هم دیگه رحم نمیکنن .. حال هم رو درک نمی کنن .. یه چیز ساده رو که تا دیروز 10 تومن میفروخته الان چهار برابر میفروشه .. تو چی حالیت میشه از انسانیت .. مگه خانواده نداری مگه قرار نیست مسلمون باشی .. به خدا که هیچی از مسلمونی حالیت نیست .. چرا اسم مسلمونی رو به یدک میکشیم ؟ بهم زدن ارامش مردم یعنی عزاداری ؟ به خدا که حسین راضی نیست براش تو سینه چاک بدی .. لباس فلان قیمتی مشکی بپوشی ، بیای خیابون خودنمایی .. این ملت یکبار ازخودشون نپرسیدن دلیل جنگ حسین چیه ؟  خدایا ما چه ملتی هستیم که هیچی از حسین یاد نگرفتیم ولی همچنااان ادعا داریم .. من خستم از این ادماا .. خستم از هرکس که بند نامردیِ .. بند خوردن حق مظلومه .. چه جوری میتونیم اینقدر خودمون رو کامل بدونیم وقتی یه اصل ساده رو هم بلد نیستیم و نمیدوونیم .. ما حتی بلد نیستیم دست همو بگیریم تو سختیا .. ما حتی بلد نیستیم به خودمون رحم کنیم .. ما هنوز بلد نیستیم وقتی کسی داشت حق یه ادم رو میخورد وایستیم حقش رو بگیریم ، ما فقط بلدیم رد شیم .. ما رد شدن رو خوب یاد گرفتیم .. کااش تو یه دورانِ دیگه بودیم .. کاش تو اون دوران ادما کمی مهربون تر بودن .. فقط بیایم مثل پازلای بچگیامون باشیم .. هر کی به نوبه ی خودش یه تیکه از این پازل رو درست کنه .. بیایم خودمون رو نجات بدیم .. خیلی وقته داریم تو این منجلاب غرق میشیم .. امـان .. امـان .. ( ادم نمیدونه از چیه این جامعش گله کنه .. از وضع اقتضادی .. از فرهنگ مردمش .. از چی .. اما وقتی به حد انفجار میرسم .. دستم رو میذارم رو نبضم و میگم شکرت بابت زنده بودنم .. اینجوری کمی خلاص میشم .. )

۲

۱۶۹

با اینکه روشنه شبت .. پر از امیده

خورشید قلبتو نورشو میده

میخوای خدا بیاد پیشت بشینه و بشنوه حرفـاتُ

دوست داری به بارون بگی بباره و بشوره درداتُ

۵

برای رفیقم

ما با هم خندیدیم با هم گریه کردیم .. با هم روزای سخت رو گذروندیم .. تو همیشه بودی بودی .. تو قلبم هستی تا ابد .. تو رفیق ترین بودی و هستی .. میدونستی من با تو فهمیدم معنی رفاقت رو ؟ میدونستی تو یاد دادی به من رفیق بودن رو ؟ تو رفیق تمام روزهای من بودی و هستی .. دعوا و بحث کردن هامون .. تمامش از سر رفاقت بود .. بخشیدنامون حس بینمون رفاقت بود و رفاقت .. دوری مون یادم داد بودن همیشگیت رو تو زندگیم .. خیلی قشنگه ادم رفیقی مثل تو داشته باشه .. رفیق من رفیق ترین .. قشنگ ترین اتفاق زندگیت رو بهت تبریک میگم .. میدونی من هنوز که هنوز ِ باورم نمیشه ..

دوتایی شدنتون مبارک رفیق .. دلم میخواد تمام لحظات عمرت رو خوشبخت باشی و یک لحظه لبخند نره از رو لبت .. خوشبخت ترین شو رفیقم ..میدونم که میدونی اگر مخالفتی کردم بخاطر حساس بودنم رو توعه. الهی که خدا ارامش و حس خوب بپاشه به زندگی قشنگت رفیق ^_^ خوشحالم که خوشحالی فاطمه ترین .. تا ابد بخـند و خوشحال و خوشبخت بـاش (:

۵

۱۶۷

خوابم میااد .. از یک جلسه ی بحث طولاانی برگشتم ، و در اخر به همون راه حل اخر برگشتیم ، گاهی اوقات دلم میخواد همه ی مسائل حل شده باشه و لازم نبااشه چیزی رو حل کنم ، یا چرا باید برای یک چیز مشخص اینقدر تکرار کنم ؟ اما الان نه راه برگشتن هست نه راه ادامه .. فقط باید تو نقطه صبر کرد .. جزء خودش هیچ کس هیچ چیز نمیتونه به زندگیم کمک کنه .. ( خداوندااا صبر کردن خیلی سخته ) . بالاخره بعد سه روز تونستم از یه دکتر پوست خوب وقت بگیرم ، فقط صب زود باید برم ، و سخته زود بلند شدن .. سه تا کوله تو سه مغازه ی متفاوت و مکان های متفاوت نشون کردم که برم بگیرم ، اما خرید انگیزه میخواد ، دلم میخواااد برم خیلی چیزا برای دانشگاه بخرم اما هنوز چیزی معلوم نیست .. امیدواارم در نتیجه برم با انگیزه خرید کنم (:

۴

۱۶۶

اینکه خستم .. اینکه استانه ی تحملم ته کشیده .. اینکه منتظرم برای یکی سفره ی دلم رو باز کنم .. اینکه دارم تو تنهاییآم پرسه میزنم .. از شناختن ادما بعد مدت ها .. این ازارم میده .. قلبم رو به درد میااره .. کااش بتونم فریاد بزنم ../

۴

165

علی آن شیر خدا .. /

عیدتون مبارکآاا (: 

#خدایا_شکرت

۳

164


ولی من هنوز از مرگ میترسم ..

همه چی معمولی و رو به روال بود . تا اینکه یکی از فامیلای دور شنیدیم که فوت کرده ، بیست و اندی ساله .. تصادف کرد تو مشهد و درجا فوت کرد .. از اون روز همه تو یک خلسه ایم .. اینکه این دنیاا چه ها نمیکنه .. هنوز پنج ماه بود ازدواج کرده بود .. اونقدر همه قلبمون درد گرفت که هنوز بعد سه روز نتونستیم از ذهنمون دور کنیم .. مثله یک شوک بزرگ همه رو به خودشون برگردوند ..اینکه زندگی چقدر میتونه کوتاه بااشه .. و چقدر دردناک .. از اون روز فکر اینکه الان همسرش چیکار میکنه همه رو ازار میده .. قلبم درد گرفت .. از این همه دوری .. سختی .. بی معرفتی .. بدی ِ ادمایِ این دنیاا .. شاید باید تجربه کرد تا فهمید که دنیاا وفا نداره ..اون ادم میتونست الان کنار همسرش باشه و باهاش شام بخوره .. اما نیست الان .. غمگینه .. درداوره .. کاش بیشتر قدر هم رو بدونیم .. کاش کمتر دل هم رو بشکنیم .. کاش بیشتر به هم دیگه خوبی کنیم ..الهی که هیچ کس چنین دردی رو تجربه نکنه .. الهی که با این دردا به خودمون نیایم .. دارم به این فکر میکنم که مرگ این ادم چقدر همه رو به فکر وا داشت .. به این فکر میکنیم چقدر خدا دوستش داشته .. برای خوانوادش صبر میخوام .. الهی کسی نچشه اینجور غم ها رو .. الهی که بیشتر حواسمون به نعمت نفس کشیدنمون باشه .. حواسمون به زندگیامون بااشه .. خدایا .. شکرت بخاطر هر چیزی که دادی .. الهی که حواسم باشه به نعمتایی که بهم دادی .. الهی که حواسم به زندگیم بااشه ..

+ خدایا_شکرت

۲

163

خدایا_شکرت (:

" اینکه : جایی نیست جزء اینجا برام ، که بشه یکم دور شم از دنیا "
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان