درگیر ثبت نامم .. هنوز نصفش رو هم انجام ندادم ، امروز رفتم مدرسه ، بنایی کرده بودن و همه چی نو شده بود .. دلم برای اون روزا پر زد .. دلم میخواست هنوز همونجا میبودم .. دلم میخواست باز با زهره بدو بدو میکردیم و از تو پنجره ها رد میشدیم .. دلم میخواست باز سر باز بودن در کلاس غر میزدم .. دلم میخواست مثه اون روزا با زهره از شدت خنده زیر میز میرفتیم و بچه ها از خندمون خندشون میگرفت .. دلم میخواست باز مثله همون روزا با زهره سرِ گم کردن وسایلاش و نیاوردن جامدادی و خودکار مسخره بازی درمیاوردیم .. دلم تنگ شد برای همه چیز اون دوران .. دلم تنگ پیاده راه رفتنمون شد .. چه روزای قشنگی بود . مدیرمون بغلم کرد .. مثله همیشه خنده رو لبش بود .. پروندم رو قرار شد بعدا برم بگیرم .. اینجوری بهانه ایی برای دوباره دیدنشون .. دلم بیشتر براشون تنگ میشه .. خرید دانشگام تموم شد .. فردا میرم اخرین کارای ثبت نام رو انجام بدم ..بعدم اتاق تکونی کنم برای اول مهر .. از الان کیفم رو اماده کردم (:
| خدایا به امید تو ..|