همه چی معمولی و رو به روال بود . تا اینکه یکی از فامیلای دور شنیدیم که فوت کرده ، بیست و اندی ساله .. تصادف کرد تو مشهد و درجا فوت کرد .. از اون روز همه تو یک خلسه ایم .. اینکه این دنیاا چه ها نمیکنه .. هنوز پنج ماه بود ازدواج کرده بود .. اونقدر همه قلبمون درد گرفت که هنوز بعد سه روز نتونستیم از ذهنمون دور کنیم .. مثله یک شوک بزرگ همه رو به خودشون برگردوند ..اینکه زندگی چقدر میتونه کوتاه بااشه .. و چقدر دردناک .. از اون روز فکر اینکه الان همسرش چیکار میکنه همه رو ازار میده .. قلبم درد گرفت .. از این همه دوری .. سختی .. بی معرفتی .. بدی ِ ادمایِ این دنیاا .. شاید باید تجربه کرد تا فهمید که دنیاا وفا نداره ..اون ادم میتونست الان کنار همسرش باشه و باهاش شام بخوره .. اما نیست الان .. غمگینه .. درداوره .. کاش بیشتر قدر هم رو بدونیم .. کاش کمتر دل هم رو بشکنیم .. کاش بیشتر به هم دیگه خوبی کنیم ..الهی که هیچ کس چنین دردی رو تجربه نکنه .. الهی که با این دردا به خودمون نیایم .. دارم به این فکر میکنم که مرگ این ادم چقدر همه رو به فکر وا داشت .. به این فکر میکنیم چقدر خدا دوستش داشته .. برای خوانوادش صبر میخوام .. الهی کسی نچشه اینجور غم ها رو .. الهی که بیشتر حواسمون به نعمت نفس کشیدنمون باشه .. حواسمون به زندگیامون بااشه .. خدایا .. شکرت بخاطر هر چیزی که دادی .. الهی که حواسم باشه به نعمتایی که بهم دادی .. الهی که حواسم به زندگیم بااشه ..
+ خدایا_شکرت