دانشگاه خوبه .. مختلط بودن رو بذاریم کنار .. خوبه .. دارم یاد میگیرم کنار بیام با یک سری چیزایی که میبینم و رد شم و به راهم ادامه بدم . از کل 18 واحدی ک دارم تنها میرسم ترسیم و بیان معماری رو بکشم و بقیه رو فقط همون چیزایی که تو کلاس میگن رو گوش میدم و تمااام . روزای تعطیل هم بیان و یا ترسیم . کلا دانشگاه خلاصه شده تو این دو درس . با پسرا ها تو حرف زدن درمورد درس مشکلی ندارم ولی حداقل امکان دوری میکنم از صحبت باهاشون اما سر بحث های دیگه اصلا شرکت نمیکنم .. دوستام میگن بهم غیب شونده ((: وقتی میخوان با پسری صحبت کنن من غیب میشم . طفلیا اینقدر ضایع شدن جلو پسرا ((: مثلا دارن حرف میزنن روی صحبت میرسه به من کو یاسمین عه نیست (: شیم " دوستمه خیلی باحاله ، مثل خودم گیج میج میزنه . دیروز حین راه رفتن رفت تو ستون وسط سالن دانشگاه تا کی سوژش کرده بودیم اما پهلوش حسابی درد گرفته بود بعدم که خانم خانما سرش خورد تو میز . منم سر کلاس باستان پام گرفت تلپی از رو پله افتادم و سوژه ی کل کلاس شدم . شیم میخندونتمون ، با حرفاش با کاراش با دست و پا چلفتی بودنش . تا الان که دختر خوبی بود ببینم اگه ناخالصی داشت باید این رو هم مثه یک سری ها بذارم کنار . یکی از همین همکلاسیای من و شیم دروغگو درومد .. دروغای بزرگ بزرگ . که نمیشد ازش چشم پوشوند . قرار نیست قضاوت کنمش اما گذاشتمش کنار . متاسفانه خیلی باهاش مهربون بودم و الان نمیدونم چ جوری از سرم بازش کنم . دلم میخواد راحت بهش بگم من و تو فازمون یکی نیست پس دورو برم نباش اما خب ناراحت میشه صد در صد . سعی میکنم با رفتارم بهش بفهمونم . خدایی اصلا دلم نمیخواد ببینمش . گفتم چقدر حالم از مذکر ها بهم میخوره ؟ اونقدری که نمیتونم تحمل کنم . خاله میگه بی تفاوت باش نسبت به چیزایی که با قانون هات فرق دارن .. خاله میگه چون اینقدر پاستوریزه بار اومدی داری اذیت میشی ( شاید خنده دار باشه یا حتی غیرقابل باور اما واقعا همینطوره ، اونقدر پاستوریزه ایم که تو دانشگاه هم دوستام فهمیدن . اونقدری که باعث میشه از روابط دور و برم ناراحت و اذیت شم . خاله میگه بهت امل هم میگن ؟ میگم خاله بهم میگن خانم ارشاد کننده .. میگه خب بعدا بهت امل هم میگن .. میگم : حتی ذره ایی مهم نیست برام حتی ناراحت هم نمیشم . چون این منم . این من و باورهامه که داره ازم محافظت میکنه و من این باور و اعتقاد رو دوست دارم . حتی این اذیت شدن هم من رو حفظ میکنه .)
گردش پنج شنبه ی هفته ی پیش خیلی بهم خوش گذشت . نزدیک چهار ساعت پیاده روی تو روستا و جنگل داشت با اینکه همه له بودیم اما خوب بود چون خیلی وقت بود اینقدر راه نرفته بودیم و اینقدر تو جنگل ها و طبیعت نبودیم .
حالم از کلاس اندیشه بهم میخوره . اصلا استادش حرف درست و حسابی نمیزنه و تا جایی که بتونم میخوابم سر کلاسش (: باستان رو دوست دارم . استادش خیلی خنده داره . اشنایی با معماری جهان هم خوبه . مصالح استاد خفنی داره و عالیه . ترسیم و بیان معماری هم که جای خود ./