۲۰۷

خطاب به همتون دخترای گل : کامنتاتون رو دوست دارم و خیلی بهم انرژی میده (: شما دوستای خیلی عزیزی برام هستید (: بمونید برام الهی ^_^

۲۰۶


یک عالمه کار رو سرم ریخته و همش رو حوالی اخر هفته کردم . باید کروکی هشت تا ساختمون تو تصویر رو بکشم و یک عالمه اسم تپه و محل هاشون رو هم باید حفظ کنم وتمرینای زبان هم هست برای شنبه . مبحث پله ، ریاضی . دو تا پاور که هیچ کارشون رو نکردم ./ هنوز هم سطح شیبدارها رو مشکل دارم و باید برم بگردم تا برام زهرا توضیح بده ../ از یک طرفم سه تا پاور باید توضیح بدم . و همچنان نگران امتحانات .. چجوری یک جزوه ی صدوخورده اای رو که لاش رو باز نکردم رو باید خوند و امتحان داد ؟

داشتم فکر میکردم به تاثیری که دوست رو ادم میذاره ..اون روز یه متن خوندم نوشته بود . سعی کنید دوستاتون رو اروم کنید یا از ناامیدی درشون بیارین و حالشون اگه بده خوبشون کنید ، چون درواقع کمک میکنید به خودتون . چون این متقابلا رو خودتون تاثیر میذاره که با ادم سالمی ارتباط داشته باشید ./ اینکه دوستت چطور باشه . با فرهنگ و عقایدت بسازه خیلی مهمه .. اما من تو دانشگاه با همه جور ادمی ارتباط دارم و اینکه کسی مثل خودم نیست خیلی بده .. اما خب صبر کردم تا بیشتر بشناسمشون بعد باهاشون بیشتر صمیمی شم اما خب بالاخره کم میشه اعتماد کرد به همه . و سعی میکنم چشمم رو باز کنم و نذارم کلاه بره سرم . مهم تر از همه نه گفتن رو خوب یاد بگیرم که خیلی لازمه /

* دیروز با یکی از هم مدرسه ایی هام پیاده رفتیم مدرسمون .. دلم یاد قدیم کرد و بغضم گرفته بود و دلم میخواست برگردم به اون دوران .. واقعا ادمیزاد قدر هیچی رو نمیدونه مگر اینکه از دست بده اون شرایط رو .. / تو همون حین با دوستم همصحبت شدم . از ترس هام خبر داره و من بیشتر براش گفتم . بهم گفت اگه به ترسهات غلبه نکنی بدتر میشی و شاید هم خدایی نکرده مریض. قضیه این بود که : من کلا ادم تنهایی جایی رفتن نبودم . خانوادم خیلی حساسن و من رو هم حساس بار اوردن این دانشگاه رفتنا درواقع اولین باری هست که من خودم تنهایی جایی پیاده میرم . و من تنهایی وحشتناک میترسم و ضربان قلبم رو هزار میره و کاملا استرس میگیرم . و این بیشتر شد زمانی که دو هفته پیش تو راه ایستگاه یک اقایی که خدا ازش نگذره حرف بدی بهم گفت و من تا خونه میدویدم و گریه میکردم و از اون روز پیاده رفتن شده برای من سخت ترین کار دنیا .. از اون روز راهم رو عوض کردم ولی این ترس باهامه . جوریکه دیروز تو راه صدای به هم خوردن  کلید میشنیدم و فکر میکردم کسی پشت سرمه و حتی میترسیدم برگردم و پشت سرم رو نگاه کنم تا ببینم اصلا کسی هست یا نه . نگو که صدای کلیدای تو کیف خودم بوده . هر مردی که قراره از کنارم ردشه اونقدر اخم میکنم و جدی میکنم خودم رو تا رد شه و کلا تا برسم به ایستگاه یک کیلو وزن کم میکنم از ترس . تو دانشگاه اصلا نمیترسم اما بازم خیلی احتیاط میکنم . کلا خیلی کم با پسر ها همکلام میشم . نه اینکه بخوام بد بدونم این رو اما خب نمیخوام همکلام شم مگر اینکه خیلی واجب باشه . یا اینکه ازم سوالی بپرسن که خب طبیعتا جوابشون رو میدم . اما با اساتید راحتم . اما باز هم این راحتی برای من راحتی از نظر دوستام فرقی با قبلی نداره ((:

وقتی دوستم بهم گفت که چقد ممکنه مریض شم با این ترسام . حواسم جمع تر شد و باید رو خودم کار کنم . دست خودم نیست کلا میترسم از وقتی که خبرای خفت گیری و تجاوز و دزدیدن زیاد شده ترسهای منم زیاد شده و خیلی هم بدبین شدم . از نظر خودم اینجور ترس ها بد نیست تا زمانیکه ارامش خودم رو مختل نکنه .. اما خب مدتیه که خیلی نا ارومم کرده .. تو خیابون گاهی به خودم میام میبینم نفسم داره بند میاد از ترس و نصف راه رو شروع میکنم به حرف زدن با خودم  که هیچی نیست دختر.. اروم باش و فلااان ./ کمی خانوادم رو و بیشتر خودم رو مقصر این ترس هام میدونم ./ اما خب باید حل کنم اینا رو تو خودم ./

۰

۲۰۵

فردا برای اولین بار غذای سلف رو رزرو کردم ، برم ببینم چطوریه ! فردا زبان داریم اونم کله ی صب . فازش رو درک نمیکنم که چرا هر جلسه میپرسه ، ما تو دبیرستان اینقدر زبان جواب پس ندادیم ، یه مکالمم کار نمیکنه ، فقط گرامر گرامر ترجمه ، یک کلوم درس هم نمیده ، فقط میپرسه فقط ، خنده داره بیشتر و همچنین مسخره ..  گلوم درد میکنه .. سرم داره میترکه .. به این فک میکنم که چقد الان خابم میاد و باز به این فکر میکنم که باید شروع کنم کارایی رو که میخوام رو .. به اشفتگی فکر میکنم اما میگم اشفتگی هم خوبه .. این یعنی بیخیال نیستی و داری زندگی میکنی .

هنوز مرددم برم کلاس ثبت نام کنم یانه .. اما خب بالاخره که چی .. باید شروع کنم./ دانشگاه بهم فهموند که دنیا جای وحشتناکی شده .. / 

میگن دانشگاه و این چهارسال بهترین دوران عمره .. میگم دانشگاه و این چهار سال بهترین دوران عمرمونه .. / میگم بیاین بهترین دوران عمرمون رو به بهترین شکل بگذرونیم .. /


۲

۲۰۴

کامنتت رو خاکستری تو قلبم نگه میدارم و هر فقط کم اوردم بهش رجوع میکنم تا پر شم از انرژی . / مرسی دختر مهربون (:

۱

۲۰۳

پاشو اون دختر سرحال قدیم رو راش بنداز ./

۱

۲۰۲


من گمشدم .. غرق شدم .. دارم دست و پا میزنم بیشتر تو این نمیدونم هام غرق نشم .. دارم فک میکنم چی برام تو اولویته ؟ باید چیکار کنم .. چقد همون پشت کنکور بودن بهتر بود . دارم به این فکر میکنم چی میشه برم انصراف بدم دوباره بخونم ؟ میدونم که بابا شدیدا مخالفت میکنه .. اما ته دلم دلم میخواد برم دوباره شرکت کنم .. دلم میخواد این قدرت رو میداشتم و میرفتم این کار رو میکردم .. اما میدونم بابا کلم رو میکنه .. اگه بدونم میتونم بهتر از پارسال بشه رتبم و امیدی باشه برا قبولی تهران شاید اینکار رو کردم .. اه خدا حتی فکرشم تن و بدنم رو میلرزونه .. من بیشتر از مخالفت بابا میترسم تا اینده و کوفت و فلاان .. میدونی دل ندارم با حرفام مخالفت کنه .. من گیج تر از همیشه شدم .. حتی گیج تر از موقعه ی کنکور .. خسته شدم از بس فکر کردم ./ فک میکردم راحت میشم اما بدتر شد .. اوضاع پیچیده تر شد .. / من موندم و یک عالمه فکر یک عالمه سوال .. هیچ کسم نیست بپرسم من به چه راهیی برم ../

امیدوارم امیدوارم تکمیل ظرفیت بذارن .. چقد قشنگ که هرچی که میخوام دورتر و غیرقابل دسترس میشه .. من دارم کم میارم .. به جان خودم بهت توکل کردم ../ گفتی باور .. میگم داارم دارم ..


۳

۲۰۰


آدم کم کم یاد میگیره که اشتباهاتشو دوس داشته باشه چون اشتباهات جزء ی از خود ماست .. من مثله یک غریبه با اشتباهاتم برخورد میکردم . انگار که از من نیستن و از من سرچشمه نگرفتن .. اینطوری قبولشون نمیکردم و هزاران بار حالم رو بد میکرد اگه یادم می اومد .. الان دوست دارم اشتباهاتم رو .. اخه مگه چه ایرادی داره که من هم اشتباه کنم . قرار نیست که هممون درست و کامل به دنیا بیایم .. مگه قرار نیست کم کم یاد بگیریم ؟ دیروز ی حرکتی زدم و دو نفر از دوستام رو ناراحت کردم . البته حرکتم بیشتر بخاطر ناراحت بودن خودم بود اما خب واقعا حرکت درستی نبود جدا .. دوستم بهم گفت که ازم ناراحته و حتی دلیلش رو هم خیلی رک نوشت .. ازش معذرت خواستم و اون هم خیلی زود قبول کرد و بهم گفت که فراموش کنم .. شاید رفاقت همین باشه که به دوستت بگی که ازش دلخوری نه اینکه ازش ناراحت باشی و بهش نگی اما برخوردت این رو برسونه که دلخوری و درنتیجه اون هم دلخور بشه .. باور کنیم که گفتن خیلی چیز ها رو حل میکنه .. من شروع کردم به سرزنش خودم و یک حس بدی داشتم . اما کم کم رو خودم کار کردم که باید حتی این اشتباهاتت رو هم دوست داشته باشی و خیلی هم قوی هستی که ازش عذرخواستی .. خیلی ها هم این شجاعت عذرخواهی رو ندارن .. از این به بعد سعی میکنی کمی صبر قاطی رفتارات کنی ..

کار کردن رو خودم .. حرف زدن با خودم .. خیلی من رو بزرگ تر کرده .. و از همه دوست داشتن اشتباهاتم و در نتیجه دوست داشتن خودم و احترام گذاشتن به اشتباهاتم حتی .. ادم که نباید همیشه دیگران رو دوست داشته باشه .. مگه میشه تا خودت رو دوست نداشته باشی بتونی کسی دیگه رو دوست داشته باشی ../

۲

۱۹۹

اینجا اون نقطه ایی که میخواستم باشم نیست .. باید چیکار کنم ؟ نه راه پس دارم و نه راه پیش ..//

۱۹۸

و شب انعکاس های غم ..

۱۹۷

غریبم قصه ام چون غصه ام بسیار بسیار بسیاار ..

" اینکه : جایی نیست جزء اینجا برام ، که بشه یکم دور شم از دنیا "
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان