۲۲۸

از نگفتن ها .. خفه شدن ها چقدر شیرینه نه .. تو گلو موندن ها .. شاید درد گفتن نداره .. /

۰

۲۲۷

نخواستن و بی علاقگی ..  ( من با تمام حسای بدم مقابله کردم . طوریکه هر روز فکر انصراف داشتم . اما خب حسای خوب زیادی بود که من و قوی میکرد و بیخیال حسای بد . مثله حس خوب داشتن دوستای خوب . محیط خوب . استادای خوب . مهم تر از همه کنار خونواده بودن و چای عصرانه رو باهم خوردن .)

 الف شدم و امیدوارم این روند ادامه پیدا کنه .. ترم یک تموم شد و رفت با تمام سختیا و شیرینی هایی که داشت . ترم جدید 18 واحد تخصصی دارم و یک واحد عمومی . خنده داره اینقدر تخصصی .. اونم چهارتا چند واحدی مهم که تحویل پروژه داره .

۲

۲۲۶


خوب بود .. آره خوب بود .. خیلی تو شبکه های اجتماعی اسمش پیچیده بود و تصمیم گرفتم ببینم و اینکه : گاهی ادم ها فراموش میکنن کی براشون چیکار کرده ، گاهی فراموش میکنن هم رو .. گاهی هم تو یک لحظه اونقدر بدجنس میشن که کلماتی به کار میبیرن که میدونن نقطه ضعفِ طرف مقابلشونه .. نمیدونم گاهی اینقدر از هم دور میشن که پیدا کردن هم دیگه سخت میشه .. اما من به یک چیز باور دارم به حرف زدن .. میدونم که چاره سازه .. نتیجه ایی که از فیلم گرفتم همین /و همچنین بازی خوب لیدی گاگا .. اما به نظرم زیبایی تو دماغ خوشگل و فلان وفلان نیست .. ادم بیشتر باید به دل بشینه تا اینکه زیبا باشه .. اصن زیبایی چی هست ..


۱

۲۲۵


هی ! ادم میتونه فراتر از اینها بااشه .. بابا بیخیااال .. دست برداریم از این محافظه کار بودن های احمقانه مون .. از این هول و ولاهای حرف های دیگران .. از اینکه قراره چجوری دیده شیم تو چشم دیگران .. بیا برخلاف جریان آب حرکت کنیم .. نترس غرق نمیشیم .. من میخام قدم های اولم رو برای رهایی از محافظه کاربودنم بردارم .. فقط میخاام انتخاب کنم . تلاش کنم . حتی اشتباه کنم . اما بعدش درستش کنم . میخام قانونام رو سفت و سخت تر کنم یا حتی رد کنم ..

اگه بخوام یک جمله بگم در مورد کتاب سه دختر حوا میگم : متنفرم از راکد بودن . متنفرم از اینکه بخوام تو کناره ها باشم . اما پذیرفتن خودم رو دوسدارم . پذیرفتن هر چیزی که هستم ( بیشتر نتیجه گیری من بود از این کتاب تا جمله ایی درموردش ) تنها نقطه اشتراک من و شخصیت پری میانه رو بودنمون تو اعتقاداته و اینکه من هم مثه پری چیزی رو صد در صد نپذیرفتم . مثلِ دین ..


۰

۲۲۴


اینجـا جآی ِ موندن نـیست .. نای ِ موندن نیست .. پـای ِ موندن نیـست ..

۱

۲۲۳

الان خیلی چیزا هست بگم .. بنویسم .. اما در دلم رو باز نمیکنم چون حتی حوصله ی فکر کردن که چی بگم از کدوم خستگیام بگم رو ندااارم .. میگم بین این همه شلوغی دوتا فیلم خوب دیدم ، یک کتاب خوندم ، یک کتاب جدید شروع کردم .. میگم امروز برف اومد .. فردا میخوام برم دانشگاه فقط به شوق برف بازی البته اگه تا فردا اب نشه .. میگم که خوبم میگم که شکر که سالمم میگم که شکر که همه چی خوبه .. میگم و میگم .. / میگم که شکرت خدای مهربون من .. میدونم نگام میکنی ، میدونم حواست بهم هست .. میگم خستم .. دلم میخاد یه چند روزی درست و حسابی خستگی در کنم .. / شکرت 

+ میدونی باور ادما به خودشون ربط داره ، بدم میاد از اونایی که تو باورم دخالت میکنن اونم بدون اینکه من رو بشناسن ../

۰

۲۲۲

طعم شیرین خیال .. /

۳

۲۲۱

یه جا یه نوشته بود : چیزی از دلم نمونده .. منم میگم چیزی از دلم نمونده .. ته کشیده ../

۲۲۰

بدجوری له شدم .. این دو روز بدترین بود برام طوریکه دلم نمیخواست پاشم برم دانشگاه .. این دو روز بدجور کار رو سرمون ریخته بودن متاسفانه و باعث میشد من بیشتر پریشون بشم .. طوری سرم رو از حرص کبوندم به دیوار ک جاش حسابی درد گرفت .. نه میتونستم راه برم نه میشد نشست وسط سالن زار زد . مطمئن بودم ک اگر گریه کنم همه فکر میکنن مثه بقیه شکست عشقی خوردم. متاسفانه چیزی ک تو دانشگاه زیاد شده .. اما من حالم بدتر از این حرفا بود ، نشستم رو سکوی سالن و اشک ریختم و صورتم رو متمایل کردم به دیوار تا کسی حال من رو نبینه .. من پشیمونم بخاطر وارد کردن دوستام رو به زندگیم. سخته و وحشتناک تر که ادما از روحت و از سادگیت سوءاستفاده کنن .. من پریروز خفه شدم زیر چرندیات ها .. طاقت نیاوردم و با گریه برای مامان گفتم همه چیز رو .. نگام کرد گفت : ای ک تو چقد ساده ایی .. / ساده نباشید .. گول ادمای چرب زبون و به ظاهر مهربون رو نخورید .. وگرنه یکی میشید مثل من که باید تیکه تیکه وجودش رو از دور و بر جمع کنه .. من خیلی سعی کردم قوی باشم و هیچی نگم خیلی سعی میکنم تحملم رو بالا ببرم اما واقعا سر سخت بودن کار دشواریه .. خدا قشنگ بهم فهموند این فرمون رو بری جلو هی میشکنی و ترک بر میداری .. / حالم از همه چی بهم خورد .. شیم میگه تو این دو روز چه تلخ شدی .. میگم این دو روز زهر بود .. خداروشکر که تموم شد .. خداروشکر که راه درست رو فهمیدم ..

۰

۲۱۹

تلگرام رو باز میکنم ، میبینم کلاس فردا صبح کنسله ، خوشحال نمیشم چون اینجوری کلاسا بیشتر طول میکشه و باز برامون جبرانی میذاره . به استاد پیام میدم که بنایی رو که انتخاب کردم رو عوض کنم چون خیلی سخته . قبول نمیکنه ▪منم میگم باشه هرچی شما صلاح میدونید جواب نداده هنوز .. تو فکر یک عالمه کار نکرد مم .  تو فکر امتحانای تئوریم که هیچی ازشون نخوندم تا الان .. تو فکر اینم برم یکم وقت بذارم و چندتا عکس درست و حسابی بگیرم . تو فکر امتحانام با کمتر از یک هفته فرجه . تو دلم دعا میکنم استاد قبول کنه بنای تاریخیم رو وگرنه پدرم تا تحویل پروژه در میاد . تو فکر مامانم تو فکر دلتنگیام برای خاله و دخترخالم .. تو فکر یکم استراحتم یکم خواب بیشتر .. امروز صبح برای دومین بار کلاسم رو نرفتم و گرفتم تا نه خوابیدم .. امروز بازدید یه تپه ی تاریخی رفتیم . جالب بود . له شدیم از خستگی برگشتیم . دلم خواب میخاد همین همین و همین . 

۰
" اینکه : جایی نیست جزء اینجا برام ، که بشه یکم دور شم از دنیا "
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان