Saturday 29 Dey 97
الان خیلی چیزا هست بگم .. بنویسم .. اما در دلم رو باز نمیکنم چون حتی حوصله ی فکر کردن که چی بگم از کدوم خستگیام بگم رو ندااارم .. میگم بین این همه شلوغی دوتا فیلم خوب دیدم ، یک کتاب خوندم ، یک کتاب جدید شروع کردم .. میگم امروز برف اومد .. فردا میخوام برم دانشگاه فقط به شوق برف بازی البته اگه تا فردا اب نشه .. میگم که خوبم میگم که شکر که سالمم میگم که شکر که همه چی خوبه .. میگم و میگم .. / میگم که شکرت خدای مهربون من .. میدونم نگام میکنی ، میدونم حواست بهم هست .. میگم خستم .. دلم میخاد یه چند روزی درست و حسابی خستگی در کنم .. / شکرت
+ میدونی باور ادما به خودشون ربط داره ، بدم میاد از اونایی که تو باورم دخالت میکنن اونم بدون اینکه من رو بشناسن ../