تلگرام رو باز میکنم ، میبینم کلاس فردا صبح کنسله ، خوشحال نمیشم چون اینجوری کلاسا بیشتر طول میکشه و باز برامون جبرانی میذاره . به استاد پیام میدم که بنایی رو که انتخاب کردم رو عوض کنم چون خیلی سخته . قبول نمیکنه ▪منم میگم باشه هرچی شما صلاح میدونید جواب نداده هنوز .. تو فکر یک عالمه کار نکرد مم . تو فکر امتحانای تئوریم که هیچی ازشون نخوندم تا الان .. تو فکر اینم برم یکم وقت بذارم و چندتا عکس درست و حسابی بگیرم . تو فکر امتحانام با کمتر از یک هفته فرجه . تو دلم دعا میکنم استاد قبول کنه بنای تاریخیم رو وگرنه پدرم تا تحویل پروژه در میاد . تو فکر مامانم تو فکر دلتنگیام برای خاله و دخترخالم .. تو فکر یکم استراحتم یکم خواب بیشتر .. امروز صبح برای دومین بار کلاسم رو نرفتم و گرفتم تا نه خوابیدم .. امروز بازدید یه تپه ی تاریخی رفتیم . جالب بود . له شدیم از خستگی برگشتیم . دلم خواب میخاد همین همین و همین .