می نشینم و فکرم به هزآر رآه می رود .. می رود سرآغ آینده ..
وقتی به آن شهر فکر می کنم ، به چند مآه بعد دلم تآپ تآپ می کند از هیجآن و شوق .. " چه چیزی قشنگ تر از این که کآری
رآ دنبآل کنی که به آن علآقه مندی ؟ " همآن شهر دوسدآشتنی ، همآن شهری که گذشته ی خآنواده ام است و سکرت
بآقی مآنده و می مآند (:
می ترسَم از گذر عمر / از بزرگ شدن / می ترسَم از از دست دآدن اهدآفم ، اهدآفی که سفت در بغلم گرفتمشآن ..
می ترسَم اهدآفم لآیِ این روزهآ بآقی بمآند .. می ترسَم مآنند بند بادکنکهآیم از دستم رهآ شوند و بروند .. بروند و به
دنبآلِشآن نرسم .. اهدآفی که روزهآ جآن کندم تآ پیدآیشآن کنم ، اهدآفی که برآیشآن روزهآ فکر کردم و برنآمه ریختم .
صدآیی مدآم در سَرم می گویید : " اهدآفت رآ به انجآم میرسآنی " ، تآ رسیدن رآهی نیست ، پس بدو (:
..
رآه زندگیم بستگی به همین اهدآف دآرد .. انجآم شود رآه برآیم معلوم و بآز می شود .. پس میروم ، هرچه پیش آید خوش آید
( توکل به خودت که همیشه هوآمُ دآشتی و دآری (: ، میدونم تو اوج اوج له شدگیآم دستآمُ فشآر میدی و بهم میگی :حوآست
هست که حوآسم بهت هست بنده جآن (: ، منم غبآر خستگیآمُ می تکونم و محکم تر ادآمه میدم ارحم الرآحمین جآن )
photo by : topcaptures