۲۹

نمیخوامـ وقتی هیچ چیزمـ برای یکسری از ادما مهمـ نیست و مطلقا

برای من همـ مهم نیستن ٬ نمیخوامـ مسئله ی کنکورمـ هم براشون مهم 

باشه که البته میدونم سوال پرسیدن هاشون صرفا برای برطرف شدن 

حس فوضولی شونـِ . 

 تمام تلاشم بر اینِ که به هیچ کس بدی نکنم .

و نه پدرم و نه مادرم هم بدی کردن رو بهم نشون ندادن ٬ چون همیشه 

خودشون همه رو می بخشن و تو ذاتشون جواب دادنی وجود نداره  و

متاسفانه یادمون ندادن که حداقل حق مون رو بگیریمـ ٬ من هیچ وقت 

نشده وسط دعوا بتونمـ تمام حرفامُ به طرف دعواکننده بگمـ همیشه 

همه چیز از ذهنم پاک میشه که انگار طرفم پاک ترین ادمـ روی زمینِ و 

خیلی وقتهآ هم بخاطر نترکیدن بغضمـ سکوت کردمـ گاهی اوقات همـ با 

خودم حین دعوا می گمـ : بذا همه بدی ها رو بندازن گردن من مهم اینِ 

که خودم می دونم تقصیری ندارمـ ٬ وقتی می گم پدر و مادرم یادم ندادن

چون خودشون همیشه سکوت کردن و حق شون رو نگرفتنـ ..

اما وقتی به این سن و سال رسیدم کم کم دیدم که ادمای دور برمـ دارن

هی نیش میزنن هی سوء استفاده میکنن از خانوادمـ ٬ با گوشاهامـ

دروغاشون رو شنیدمـ ٬ دورو بودن هاشون رو دیدمـ ٬ اشک های مادرمـ

پدرمـ رو دیدمـ  ٬ هی از چشمم افتادن ٬  از ذهنمـ به عنوان ادمای خوب 

تبدیل به ادمایی شدن که بیرون از خط زندگیم هستنـ ٬ نمیخواستم 

فامیلم باشن فامیلایی که از صدتا غریبه بدترن ٬ اما مگه میشه رشته ی

فامیلی رو قیچی کرد نه نمیشه یعنی نمیتونی / نمیتونم / نمی تونستم

هی تو دلم غصه خوردمـ هی رنج کشیدمـ گله کردم‍ـ پیش خدا ٬ گریه کردم

٬ غصه ی سادگیمون رو خوردم‍ـ ٬ نمیدونم کی اما میدونم که تصمیم گرفتم

هر وقت هر چی گفتن هر چیزی که به من و خانوادم ربط پیدا میکنه رو 

در کمال احترامـ جواب بدم بدون هیچ قصد بدیـ . گذشت نمی دونم چند

وقت اما روزی اومد که من یه نقل قول کردمـ و تو ادامه نقل قولم گفتم 

که من دیگه نمیذارم هیچ احد و ناسی تو کار خانوادم دخالت کنه ٬

نمیذارم هیچ کس خانوادم ُ ناراحت کنه و من هیچ وقت فکر نمی کردم 

که این حرفام که بدون قصدی زده بودم به گوش اون ادما برسه و

تا امروز باعث بشه که هیچ حرکت و حرفی و دخالتی نکنـ و من شاکرم 

که خدا از جایی که فکرشُ نمی کردم اومد و حل کرد  مشکلم رو . 

شاکرم ٬ هرچند ناراحتی بود تو این جریان ها ٬ اما یاد گرفتم توکل کردن 

رو امید داشتن رو به خودش سپردن رو ٬ حال خوبی رو که خودش بهم

 هدیه داد ٬ یاد گرفتم تو قلبم حضورشُحس کنم و درک کنمـ .


" اینکه : جایی نیست جزء اینجا برام ، که بشه یکم دور شم از دنیا "
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان