خالی

تا یه سنی من بودم و من .. من بودم و یه دنیای گل و سنبل ، تا اینکه طوفان اومد یه طوفان شدید،ما چسبیدیم به میز به زمین به هرچیزی که بتونه در برابر این طوفان ما رو نگه داره،اونقدر وزید که خیلی چیزا رو باخودش برد ، وقتی که تموم شد وقتی که چشم باز کردیم دیدیم سالمیم اون لحظه نه به چیزایِ نابود شده فکر کردیم و نه به چیزایی که از دست دادیم فقط وقتی دیدیم هنوز سالمیم زنده ایم نفس می کشیم ، خدارو هزاربار شکر کردیم، اونجا بود که فهمیدیم هیچ کدوم از چیزایی که داشتیم مهم نبود.. مهم ما بودیم که تونستیم این طوفان و رد کنیم اونم باهم ، اونم خانوادگی دست تو دست هم،بلند شدیم تا دنیامون رو دوباره بسازیم اکثریت ادمای اطرافمون رفتن، اما اونایی که موندن واقعا موندن و بهمون دلگرمی دادن و دستشون رو تو دستمون گذاشتن و امید رو با حرف هاشون پاشیدن تو دلمون،اگرچه تعدادشون اندکه اما این اندک بودن یعنی واقعی ترین ادما ..این طوفان زندگی من شد بهترین طوفان زندگیم ..از این طوفان حدود دو سال و خورده ایی میگذره ، این طوفان تو حساس ترین زمان زندگی من اتفاق افتاد وقتی دنیا رو بهتر شناختم وقتی که قرار بود خودم رو برای کنکور اماده کنم وقتی تو سنی بودم که باید حساس ترین تصمیمات رو می گرفتم وقتی ادم ها رو بیشتر شناختم وقتی فهمیدم باید خودم دلیل موفقیت و خوشبختی خودم بشم ..این طوفان همه چیز رو برای من تغییر داد همه چیز رو،زندگیم رو رفتارم رو ، این طوفان تمام زندگی من رو در برگرفت.تو اون لحظات بود که خدا رو بهتر شناختم،کسی جزء خودش نبود که براش از همه چیز بگم اونقدر شبا باهاش حرف میزدم که چشام از اشک به درد میومد اونقدر خسته میشدم که نمیفهمیدم کی خوابم برد،اونقدر می گفتم و میگفتم که فکم به درد میومد،اما فرداش وقتی از تخت پامیشدم خالی خالی بودم ، محکم خودم و بغل میکردم ، شکرش میکردم از اینکه بازم نفس می کشم و میرفتم با تمام حال خوشی که داشتم روزم زو سپری میکردم،ادمی نبودم که بگم اره غم داشتم هیچکس نفهمید..نه . اونقدر خودم رو میشناسم که اگر غمگین بودم اصلا حال لبخند زدن رو هم نداشتم.اما من واقعا شاد بودم تو تمام لحظاتی که میخندیم، غم و مشکل و گریه برای من بود و تختم و خدای بالا سرم ، یادمه وقتی اونقدر حالم بد میشد که از اینکه نمیتونستم بلند گریه کنم به حالت خفگی میرفتم اروم می گفتم : بغلم کن خدا سفت بغلم کن ..اگر میگم این طوفان قشنگ ترین طوفان بود برای من .چون من رو بزرگ کرد من رو قوی کرد بهم دنیا رو نشون داد روی دیگه ی ادم ها رو برام اشکار کرد ، همه ی ما ادما از این طوفان ها داریم مال هرکس متفاوته و هیچ کس حق قضاوت نداره .. من این طوفان رو رد کردم که صد البته این طوفان جوریه که قراره با خودش طوفان های دیگه ایی رو به همراه بیاره اما از شدید و خفیف بودنش من خبر ندارم جزء خود خدا .. میدونم این اخرین طوفان نیست ، میدونم که هنوز ضعیفم و برای قوی شدن راه زیادی هست اما من فقط میخوام بهت بگم خدایا مرسی که تمام این مدت برام همراه بودی مرسی که اجازه دادی ادمی باشم که حالم با حرف زدن با تو خوب بشه مرسی خدا برای این همه مدت که حواستت به من بوده مرسی که نذاشتی خم شیم و شرمنده ی تو و وجدانمون شیم خدایا مرسی برای وجودت در هر لحظه .. خدایا نیاد طوفانی که نتونیم باایستیم در برابرش ، خدایا اونقدر تو قلب و روحم هستی که خیلی وقته حتی به پس طوفان هایی که قراره بیاد فکر هم نمیکنم چون هر لحظه گفتم تو را دارم .. تو را دارم .. مرسی برای سلامتی و ارامش و خوشبختی که عطا کردی .. شکرت ../ اما این طوفانا خیلی شفته تر از این حرفاست که بتونی با یکی دوتا تجربه بشناسیش ، خیلی هم سمجه .. فقط میخوام زندگی کنم ، میخوام برام داشته هامو سیو کنی خدا تا اخر عمرم ، میخوام برم سمت فکرای تو سرم ، میخوام کاری رو انجام بدم که دوست دارم و میخوام ، میخوام اونقدر خوب زندگی کنم که خوشبختی مچ بشه با تمام لحظات عمرم ، پس کمکم کن ، بذار تمام اینها بشه خیر و صلاحه من و رضایت تو ، مثل همیشه پشتم باشم ، دستم رو بگیر و کمکم کن برم تو راهی که درست ترینه برام ، بذار اونقدر قوی باشم که بتونم طوفان های زندگیم رو درست و حسابی رد کنم .. مواظب هممون باش و سلامتی و ارامش و خوشبختی رو قاطی چاشنیه زندگیامون کن .. بزرگ تر و بخشنده تر از تو کیست ؟ قادرو توانا تر از تو کیست ؟ من جزء تو کسی رو ندارم و این حرف ها رو برای تو نزنم به چه کسی بزنم که مثل تو خوب مرا بلد باشد ؟ تو خدایِ منی و هزاران بار هزاران بار شکــرت (:

۵

141

احساس می کنم یک سری از افراد از اینکه بگم کنکورم بد بود خوشحال میشن و واقعا این رو میتونم از توی چشماشون بخونم . حتی یک نفری که فامیل نزدیکه و من اصلا توان تحملش رو ندارم بهم گفت : اگه نشد بازم بمون.اگه دختر من بود میذاشتم که بمونه،دلم میخواست پاشم برم محکم بزنم تو صورتش تا واسه من نظر نده.یکی نیست بهش بگه اخه مگه شرایط من و درک میکنی؟ تو که واسم نطق میکنی مگه شرایط من و دخترت یکیه ؟ هروقت شرایط منو داشتی اون موقعه نظرت رو بگو !! فقط گفتم ببینم خدا چی میخواد و رتبم چند میشه .. بعدش حرف مسافرت پیش اومد که دخترش گفت ما قرار با شما بریم مسافرت دیگه ؟ داشت از سرم دود بلند میشد گفتم همچین چیزی تو فکر ما نیست |: سکوت کرد و خوشحال بودم از این سکوت . بعد تو دلم گفت خدایا رک بودن و حرف دلت رو زدن چه خوبه ((: و فکر کردم به اینکه چقدر تو زندگیم جایی ندارن،چقدر خوبه میتونم راحت کنارشون بذارم و ازشون رد شم . چقدر بی تفاوتی خوبه چقـدر .. یه زمانی بود که هر شب خونه های هم بودیم،زندگی هامون بهم نزدیک بود،یه زمانی بود که من اونقدری نبودم که درک کنم دورو برمون چرا شلوغه،اما الان خوب درک می کنم، الان خوب شکر میکنم که یادم داد ../

۸

تولد

امروز تولدم بود (: سیزدهم تیر .. و امروز قول دادم به خودم که هروز از خودم بپرسم : الان جایی هستم که باید باشم ؟ کاری رو می کنم که باید انجام بدم ؟ ایا کار موردعلاقم و دنبال می کنم ؟ برای هدفم تلاش می کنم ؟ حواسم به رفتارم هست ؟ حواسم به تغذیه م هست ؟ ورزش می کنم ؟ کنارم همونایی هستن که می خوام ؟ حال دلم خوبه ؟ دنبال فکرایِ تو سرم هستم ؟ خودمم ؟ .. هر روز می پرسم از خودم تا یادم نره .. امروز خاله و مامانی زنگ زدن و از پشت گوشی برام اهنگ تولد میخوندن و منم پشت گوشی از خنده مرده بودم ((: عصر رفتیم پارک بانوان و دوست مامانم خیلی یهویی برام ادکلن هدیه گرفته بود و من با چشمایی که پر بود از قدردانی بهش نگاه کردم بعد رفتیم مامان برام کیک گرفت ، قرار شد کیک ساده بگیره که بریم خونه که بعد بابا گفت بریم فست فود بغل خونمون اونجا تولد بگیریم ، رفتیم نشستیم و سفارش غذا دادیم فقط قرار شد سعی کنیم کسی نفهمه چون واقعا روم نمیشد ، در کیک و باز کردیم و شروع کردم به اندازه یِ نوزده تا شمع روشن کردن که یه خانمی که با دوستاش اومده بود شام بخوره گفت : تولد کیه؟ خیلی شیک همه برگشتن وبه میز ما نگاه کردن و من مردم از خجالت . بابام گفت تولد دخترمه و با انگشت منو نشون داد و اون خانمه بلند گفت : خانم گارسون برامون آهنگ شاد بزار (: ایشون تولدشونه میخوایم دست بزنیم ، بعدشم که دیگه مشخصه همه باهم تولد گرفتیم و همگی کیک خوردیم فقط اینکه بخاطر تولدم همه مجبور شدن اون اهنگایِ چیتان پیتان دهه یِ نمیدونم چند و گوش کنن (: البته از حق نگذریم اولش اهنگاش خوب بود ^_^ مرسی خدایا برای همه چیز و همه چیز ، شکرت هزاران مرتبه (: وعکسها ، اگه دوسداشتین کلیک کنید (:

کلیک1 کلیک2 

۱۱

139

 چند روز طول کشید تا فراموش کنم کنکور و تمام اعصاب خوردیای بعدش رو و سعی می کنم تا روز اومدن رتبه خودم رو درگیرش نکنم . روزا کتاب های مربوط به رشتم و میخونم و هروز دوتا فیلم سینمایی برای دیدن انتخاب می کنم که یکی رو ظهر ببینم و یکی رو شب .. سریال westworld رو هم شروع کردم و بخاطر ایده ی جالبش خوشم اومد ازش و اما فیلمایی که دیدم (:

1. .. valerian and the city of

2. overdrive

3. passenger

4. other life

5. the ottoman lieutenan

6. maleficent

7. midnight.sun

8. what happened to monday

9. happy death day

fifty shades of grey 1,2,3 .10

11.Australia

...

۳

آتنا

این آتناست .. رفته رو کوه تا من ازش مثلا عکس هنری بگیرم ، هرچند از لحاظ تکنیکی خوب نباشه اما من خودم عاشق این عکسایه رو کوهشم (: عکس به تاریخ روز 13 فروردینه.. اتنا دوست رفیق همصحبت همیشگی من و همچنین دخترعمه ی عزیز منه ممنون بخاطر حرفات که همیشه باعث ارامشه منه و ای کاش اینجا پیشم بودی و بغلت می کردم و برات بیشتر حرف میزدم و توهم نصحیتم می کردی هرچند که کامنتی برام گذاشتی حسابی بهم امید و انگیزه داد .. خواستم بدونی برام خیلی عزیزی و امیدوارم هر دو به اون فکرای تو سرمون برسیم (: دوست دارم ^_^


۴

کنکور



۷

۱۳۶

ما برنده ی میدانیم ^_^

دمت گرم بیرانوند که دماغ رونالدو سوخت(:

چه عالی که کارت زرد گرفت ٬ این همه خطا کردن

اما داور خطا نگرفت واقعا ناحقی زیادی کردن ٬

خوشحالم از اینکه از رونالدو گل نخوردیم -_-

دمت گرم کریم انصاری فرد ٬  انقدر دست زدم که 

دستام قرمز شد(: دم همتون گرم .

جام جهانی تیم ایران رو از دست دادی -_-

شما مردی رو تمام کردین . دم غیرتتون ٬ اخلاقتون گرم .

ما بهتون افتخـار می کنیـم ٬ افـتخـار (:


اخـرین ازمـون قلمچی (:

و بالاخره ازمون بیستم هم داده شد و تموم شد

رفت پی کارش اما خدایی واقعا قلمچی از خیلی 

لحاظ از گزینه بهتره (: راضیم ازت قلمچی (:

دیشب دریغ از یک ثانیه خواب سپری شد ٬ 

جوری که خونه رو متر میکردم ٬ حرص میخوردم

بقیه تو خواب نازن اما من خوابم نمیبره ٬ شبای

قبل حداقل تا چهار خوابم نمیبرد اما بعدش بیهوش

میشدم اما دیشب چهار شد خوابم نبرد پنج شد 

شش شد اخر سرم پاشدم اماده شدم برم ازمون ٬

تاکسی بیسیم زنگ زدم اومد اولشکه پیدام نکرد |:

بعدم ماشینش اینقدر قدیمی بود که جون میکند

بیشتر از دنده دو نمی تونست بره ٬ خیلی قشنگ 

به دست اندازا توجه نمینمود ٬ چون راه طولانی

 بود خیلی نامحسوس کمربندم و بستم و فقط

صلوات میفرستادم چپ نکنیم از بس که ماشین تکون

میخورد . قشنگ موقعه ی سبقت نزدیک بود

 بریم تو جدولا .حالا تو همون سرعت بالا میخواست

بنده خدا عینک بزنه اون لحظه هم نزدیک بود 

بزنه به ماشین کناری ٬ خلاصه که سکته کردم تا رسیدم

چشامم باز نمیشد از خستگی . رفتم سر جلسه ٬ 

چشمام داشتن از حدقه بیرون میزد ٬ به زور 

سوالارو جواب دادم ٬ دلم میخواست با دستم

چشامو دربیارم ]: مثه چشمایه شخصیت نقی تو 

پایتخت شده بود ٬ پت پت میکرد ((:

خلاصه بحمدلله جان سالم بدربردیم

 از اخرین ازمون قلمچی (:

۷

۱۳۴

برای اولین بار یه بازی فوتبال رو از اول تا اخر دیدم 

واقعا تو هر لحظش تا مرز سکته میرفتیم (:

اما چه بازی بود ٬ ما که کیف کردیم ^_^

دم بازیکن هامون گرم واقعا ./

۷

۱۳۳

کم پیش میاد برم مهمونیاشون ٬ چون اصلا ابم تو یه 

جوب نمیره باهاشون ٬ این سری مجبور شدم بخاطر

اصرار پدرم برم ٫ نمیخواستم بابا احساس بدی بهش

 دست بده هر چند که همیشه میگه هرجا تو راحتری

. رفتم و تقریبا حدس میزدن که نمیام مثله هربار ٬ تموم 

ساعتی که اونجا بودیم خودم و با کوچکترین عضو 

خانواده که سه ماهش بیشتر نیست سرگرم کردم ٬

وقت رفتن شد و میزبان اصرار کرد به یکیاز اقوام که

 مقداری آش ببرن اما اونا گفتن بردنش سخته و همش 

باید حواسمون باشه یک وقت نریزه تو ماشین

ماشین . بله ماشینجدیدشون که تازه خریدن.

تمام دوسالی که ماشین نداشتن برای رفتن به مسافرت٬

باغ ٬ دوردور ٬ کوفت و زهرمار ٬ ماشین مارو میگرفتن٬

 بعد یک ماشین کاملا کثیف ٬ روکش پاره شده 

تحویل میدادن ٬ حالا حاضر نیستن یک ظرف اش ببرن

تو ماشینشون که خدایی نکرده یه قطره بریزه

تمام این دوسال تقریبا ماشین ما ماشین اونا بود و 

من هربار دعا میکردم و از خدا میخواستم 

که ماشین بخرن و کلکشون از زندگی ما کنده شه 

مسافرت پارسالشون بیست روز تقریبا دور ایران بود که

نمیدونم چجوری روشون شد رفتن ٬ اما حالا دلم

میخواد بگم :یک روز ماشین تون رو به ما قرض میدین|:

ماشین گرفتن ٬ کلید خونه ی مشهد رو گرفتن و.. 

بخش کوچکی از پرو گری های این خانوادس ٬ همیشه

گفتم شرمم میاد اینا فامیلام هستن تنها بغیر از یک

خانوادشون که ادمایِ درستی هستن . من از دست این

خاندان حرص های بسیاری خوردم تا جایی که تصمیم

گرفتم تا جای ممکن نبینمشون .در واقع تا بوده ما نقش

تامین معاش و راحتی دیگران رو ایفا میکردیم ٬اگه سوال

 تو ذهنتون این هست که چرا اصلا میدین ماشین و.. ؟

 جواب اینه که به دلیل داشتن یک پدر دست و دلباز |||:

* بله قطعا کمک کردن به هم نوع خود و تو مشکلات یاری

کردنشون خیلی کار خوب و درست و انسانیه اما نه برای

کسانی که تو مشکلات حتی نیومدن در خونتون رو بزن

و بگن زنده این اصن ؟ نه برای کسایی که به جای کمک

کردن چوب قضاوتشون زخمی مون کرد و هنوز ردش

درد میکنه. نه برای کسایی که تو صورتت میخندن

اما پشتت یک ادم دیگن نه برای کسایی که مدتها

 باعث درد و رنج و اشک ریختنمون شدن .


۱۲
" اینکه : جایی نیست جزء اینجا برام ، که بشه یکم دور شم از دنیا "
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان