کم پیش میاد برم مهمونیاشون ٬ چون اصلا ابم تو یه
جوب نمیره باهاشون ٬ این سری مجبور شدم بخاطر
اصرار پدرم برم ٫ نمیخواستم بابا احساس بدی بهش
دست بده هر چند که همیشه میگه هرجا تو راحتری
. رفتم و تقریبا حدس میزدن که نمیام مثله هربار ٬ تموم
ساعتی که اونجا بودیم خودم و با کوچکترین عضو
خانواده که سه ماهش بیشتر نیست سرگرم کردم ٬
وقت رفتن شد و میزبان اصرار کرد به یکیاز اقوام که
مقداری آش ببرن اما اونا گفتن بردنش سخته و همش
باید حواسمون باشه یک وقت نریزه تو ماشین
ماشین . بله ماشینجدیدشون که تازه خریدن.
تمام دوسالی که ماشین نداشتن برای رفتن به مسافرت٬
باغ ٬ دوردور ٬ کوفت و زهرمار ٬ ماشین مارو میگرفتن٬
بعد یک ماشین کاملا کثیف ٬ روکش پاره شده
تحویل میدادن ٬ حالا حاضر نیستن یک ظرف اش ببرن
تو ماشینشون که خدایی نکرده یه قطره بریزه
تمام این دوسال تقریبا ماشین ما ماشین اونا بود و
من هربار دعا میکردم و از خدا میخواستم
که ماشین بخرن و کلکشون از زندگی ما کنده شه
مسافرت پارسالشون بیست روز تقریبا دور ایران بود که
نمیدونم چجوری روشون شد رفتن ٬ اما حالا دلم
میخواد بگم :یک روز ماشین تون رو به ما قرض میدین|:
ماشین گرفتن ٬ کلید خونه ی مشهد رو گرفتن و..
بخش کوچکی از پرو گری های این خانوادس ٬ همیشه
گفتم شرمم میاد اینا فامیلام هستن تنها بغیر از یک
خانوادشون که ادمایِ درستی هستن . من از دست این
خاندان حرص های بسیاری خوردم تا جایی که تصمیم
گرفتم تا جای ممکن نبینمشون .در واقع تا بوده ما نقش
تامین معاش و راحتی دیگران رو ایفا میکردیم ٬اگه سوال
تو ذهنتون این هست که چرا اصلا میدین ماشین و.. ؟
جواب اینه که به دلیل داشتن یک پدر دست و دلباز |||:
* بله قطعا کمک کردن به هم نوع خود و تو مشکلات یاری
کردنشون خیلی کار خوب و درست و انسانیه اما نه برای
کسانی که تو مشکلات حتی نیومدن در خونتون رو بزن
و بگن زنده این اصن ؟ نه برای کسایی که به جای کمک
کردن چوب قضاوتشون زخمی مون کرد و هنوز ردش
درد میکنه. نه برای کسایی که تو صورتت میخندن
اما پشتت یک ادم دیگن نه برای کسایی که مدتها
باعث درد و رنج و اشک ریختنمون شدن .