احساس می کنم یک سری از افراد از اینکه بگم کنکورم بد بود خوشحال میشن و واقعا این رو میتونم از توی چشماشون بخونم . حتی یک نفری که فامیل نزدیکه و من اصلا توان تحملش رو ندارم بهم گفت : اگه نشد بازم بمون.اگه دختر من بود میذاشتم که بمونه،دلم میخواست پاشم برم محکم بزنم تو صورتش تا واسه من نظر نده.یکی نیست بهش بگه اخه مگه شرایط من و درک میکنی؟ تو که واسم نطق میکنی مگه شرایط من و دخترت یکیه ؟ هروقت شرایط منو داشتی اون موقعه نظرت رو بگو !! فقط گفتم ببینم خدا چی میخواد و رتبم چند میشه .. بعدش حرف مسافرت پیش اومد که دخترش گفت ما قرار با شما بریم مسافرت دیگه ؟ داشت از سرم دود بلند میشد گفتم همچین چیزی تو فکر ما نیست |: سکوت کرد و خوشحال بودم از این سکوت . بعد تو دلم گفت خدایا رک بودن و حرف دلت رو زدن چه خوبه ((: و فکر کردم به اینکه چقدر تو زندگیم جایی ندارن،چقدر خوبه میتونم راحت کنارشون بذارم و ازشون رد شم . چقدر بی تفاوتی خوبه چقـدر .. یه زمانی بود که هر شب خونه های هم بودیم،زندگی هامون بهم نزدیک بود،یه زمانی بود که من اونقدری نبودم که درک کنم دورو برمون چرا شلوغه،اما الان خوب درک می کنم، الان خوب شکر میکنم که یادم داد ../