۲۶۳

مجبور شدم ادرس اینجا رو عوض کنم .. حتی میخواستم حذف کنم .ادم نمیخواد منطقه ی امنش از بین بره . که برای من آویور از بین رفت .. آتریا هم به همون معنایی هست که قبلی بود .. هر دو اسم دو تا ستاره ی پرنور اسمون بودن .. حالا با اتریا سر میکنیم .. مجبور شدم اسمم رو خلاصه کنم .. آدمیزاد برای حفظ امنیتش هرکاری میکنه .. تحت هیچ شرایطی نمیخوام چشمِ اون فامیلم به اینجا و نوشته هام بخوره ..

 

۲۶۲

برای دردهام صبر بده .. صبر .. قوطی صبرم خالی ِِ خالی ِِ ..

۴

۲۶۱

اون عجیبه ، حرفاش باهم تناقض داره ، سه چهار بار بیشتر ندیدمش و روهم رفته یک هفته س که می‌شناسمش .. فکر میکنم تظاهر می‌کنه به خجالتی بودن ، بهش گفتم من کمی خجالتیَ م بخاطر همین بیرون نمیام اصرار کرد که بریم بیرون و قسم خورد که منم خجالتی هستم ( آخه قسم خوردن نداره دیگه ) اسمِش مَهدیه ََ س ، دختری که تو کلاس عکاسی باهاش دوست شدم تازگیا .. عجیبه بشدت . ازش بخاطر رفتاراش ترسیدم و سعی کردم خودم رو عقب بکشم . راحت تو چشمام زل میزنم و دروغ میگه میخندم و وانمود می کنم که هیچی نمی‌دونم در مورد دروغ هاش ..  استاد خوبی دارم هر جلسه عکسام رو نگاه می‌کنه و اشکالات رو میگیره و خیلی راحت هم به چالشت میکشونتت و خیلی اوقات بعد بحث کردن سر ترکیب بندی و فلان و بیسار من تسلیم حرفهاش میشم . تنها انتخابم برای این کلاس خودش بود . جایزه های زیادی برده و حرفه آیی و اپدیت .. داشتم به این فک میکردم که چرا همیشه آدمای فرصت طلب و مرموز به پستم میخورن .. جدا دیگه میترسم از ارتباط برقرار کردن ! هرچند که الان تمام ارتباطاتم با دوستام رو هَواس تبدیل به آدمی شدم که یه عالمه حس عجیب و بد دورو برشه و همش ترس خاصی رو تجربه می کنه .. اونقدر حسام بده که حتی نمیتونم بنویسمشون .. همش ترسه همش ..

یکشنبه می‌خوام برم یه جلسه ی عکاسی ، خوشحال شدم که استادم هم این پیشنهاد رو داد چون فکر میکردم وقت تلف کردنه .. 

۴

۲۵۸

بعضی روزا خیلی همه چی خراب میشه ..

به قول چاووشی

و مـن فرو رفتم به قعر دریـا ها ..

 

۲

بیست سالگی

طبیعی آدم روز تولدش به کارای کرده و نکردش فکر کنه .. به راه های رفته و نرفتش .. به شکست و نرسیدن هاش .. به رسیدن ها و موفقیت هام .. بماند که تو ذهنم برای خودم بیست سالگی رو یه جور دیگه میدیدم .. خب الان هیچ جوره شکل اون تصوراتم نیست .. هرچند که مهم نیست .. تصویرش هم غلط بود .. سعی میکنم هدف هام رو کوچیک تر کنم تا کم کم بدست بیارمشون .. نه اینکه گندش کنم تو ذهنم و مجالی نباشه برای بدست اوردشون .. سعی میکنم بیشتر بیخیال بی اهمیت ترین چیزها بشم .. برای خودم روزای بهتر و بهتر میخوام روزایی که برسم به اون هدفهای کوچیکم .. برای خودم مشکلات بهتر و ساده تر و قابل حل ارزو میکنم .. چون وسط همین مشکلات حس میکنم زندم ..حتی نمیخام ادم قوی باشم .. میخوام فقط مسولیت هر احساسی رو بپذیرم نسبت به خودم و ری اشکن های درستی از خودم نشون بدم .. میخوام یادم نره که من مسووول خودم و تصمیم،ها و تمام افکار و کارهام هستم .. و خیلی چیز های درست دیگه که یادم بمونه .. 

 
۵

۲۵۵

 

تموم شد .. یک سال پر هیاهو .. یک سال عجیب .. یک دوره ی جدید زندگیم یک سالش تموم شـد .. انگار هنوز دیروز بود که درگیر انتخاب رشته بودم .. انگار دیروز بود .. همه چی مثه برق گذشت .. اگه بخام از این یه سال بگم .. میگم که سخت بود اما شیرین اما جدید .. خیلی ماجراهای جدیدی رو با چشم خودم دیدم .. خیلی خیلی دیدم به همه چیز عوض شد .. بیشتر ترسیدم بیشتر خندیدم بیشتر حواسم رو به خودم به خودم به خودم و دنیام جمع کردم .. از ترس بگم ا.. از ترسـام که بیشتر شد امـا بعد یاد گرفتم چه جوری مقابله کنم باهاشون ..  راستش پوست کلفت تر شدم ، با چیزایی که دیدم با چیزایی که اطرافم اتفاق افتاد پوستم کلفت شد ..

امـا هنوزم میترسـم هنوزم زود گارد میگیرم هنوزم کسی بدون مجوز اجازه نداره به دنیام نزدیک شه .. هنوزم زود ناراحت میشم هنوزم زود واکنش نشون میدمـ .. امـا میدونم که این منم .. این منم که گذشت از سختیاش .. این منم که بعد انتخاب رشته ی مضحکش کم نیاورد و تلاش کرد و تلاش کرد که دیده بشه تو رشته و حرفه ایی که هیچ شناختی ازش نداشت . حتی دوسشم نداشت اما الان با تمام وجود دوسش داره .. این یک سال رو دوست دارم .. تو قلبم حفظش میکنم .. یه پوشش میکنم تو قلبم به اسم اولین سال دانشجو بودن من .. بعد هر وقت دلم تنگ شد بازش میکنم .. یادم میاد از تنفرهـام از دوستام که چقد تو قلبم جا دارن .. یادم میاد از تک تک دیوارای دانشگاه .. یادم میاد از گوشه گوشه ی دانشکدمون .. یادم میاد از خنده هامون از دووندگی هامون از غمهـآمون ، یادم میاد از تصمیمای سختم .. بعد با خودم میگم با تمام قلبم شاکرم که تمام این خاطرات برام به وجود اومد که تو روزای دلتنگی برم سراغشون .. شاکرم چون اینـا بخش مهمی از زندگیمن ..

 

۱

۲۵۴

یه فامیل جالبی دارم ، سه بار منو تو این سال 98 دیده هر سه بار هم پرسیده که چه رشته ایی میخونم ، میگم فلان ، میگه : عه همینجا ؟ میگم بله ، میگه فلان دانشگاه اینجا ؟ میگم بعله ! بعد تو هر سه دفعه من علامت تعجب شدم که چرا اینجوری میکنه ! واقعا یادش میره یا نه یه مردم ازاریی داره تو وجودش!

. حوصله ی هیچی جز خواب رو ندارم ، کی تموم میشه این دانشگاه یکم بگیرم بخوابم ! به تحویل پروژه فکر میکنم مغزم داغ میکنه |:  

۳

۲۵۳

دریافت

👆

کی یاد میگیریم سرمون تو کار خودمون باشه !

تو از کجا میدونی من واسه ی زندگیم کاری نمیکنم ؟ 

دوست عزیز میتونی نخونی ، میتونی نظرت  رو واسه ی خودت نگه داری ! کی گفته به نظرت احتیاج دارم ؟ چی شد که فکر کردی باید نظرت رو باهام درمیون بذاری ! 

۱

۲۵۱

 

یک روز بالشتم و بر میدارم ، جای خوابمو جمع میکنم ،

میندازم رو کولم و خودمو میبرم یه جای دور ..

از روزای سخت و کسل کننده ای که دمار از

حس قلب و روحم در اورده بیدار میشم ..

 

| فرگل_مشتاقی |

آه ای آرامش جاوید

کِی آیی به دست !

۱

۲۵۰

کلا سعی میکنم اتفاقات رو تو ذهنم نگه ندارم .. دانشگاه جای عجیبیه و گاهی مغزم تحلیل چند تا اتفاق رو باهم نمیتونه انجام بده ، از بدترین اتفاق امروز میتونم غش کردن یکی از دانشجو ها رو بگم ، با سر رو زمین فرود اومد و جیغ من بود که تو کل سالن پیچید ، سعی کردم نقش کمک کننده داشته باشم تا یه ادم هول . هرچند که دیدم از من هول ترم هست ، طرف زد در قمقمه ی جدیدم رو شکوند و من هی اون وسط میگفتم کشیدنی نیست بچرخونش و در نهایت تق . شکوند |: خیلی غصه خوردم ، نو بود اقااا ): پسرای دانشگاه نقش قهرمانان رو درمیاوردن و تمام تلاششون رو میکردن و من مونده بودم غش کنم از خنده یا  غصه ی دختری رو بخورم که یک رب غش کرده و چشم باز نمیکنه یا حرص بخورم از دانشگاهی که امبولانسش رو فروخته و اورژانس یک رب دیر کرده بود . نامبرده بهوش اومد شکر خدا . حمله ی عصبی بهش دست داده بود رسما یک عده ایی رو سکته داده بود . / 

 

۳
" اینکه : جایی نیست جزء اینجا برام ، که بشه یکم دور شم از دنیا "
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان