کلا سعی میکنم اتفاقات رو تو ذهنم نگه ندارم .. دانشگاه جای عجیبیه و گاهی مغزم تحلیل چند تا اتفاق رو باهم نمیتونه انجام بده ، از بدترین اتفاق امروز میتونم غش کردن یکی از دانشجو ها رو بگم ، با سر رو زمین فرود اومد و جیغ من بود که تو کل سالن پیچید ، سعی کردم نقش کمک کننده داشته باشم تا یه ادم هول . هرچند که دیدم از من هول ترم هست ، طرف زد در قمقمه ی جدیدم رو شکوند و من هی اون وسط میگفتم کشیدنی نیست بچرخونش و در نهایت تق . شکوند |: خیلی غصه خوردم ، نو بود اقااا ): پسرای دانشگاه نقش قهرمانان رو درمیاوردن و تمام تلاششون رو میکردن و من مونده بودم غش کنم از خنده یا غصه ی دختری رو بخورم که یک رب غش کرده و چشم باز نمیکنه یا حرص بخورم از دانشگاهی که امبولانسش رو فروخته و اورژانس یک رب دیر کرده بود . نامبرده بهوش اومد شکر خدا . حمله ی عصبی بهش دست داده بود رسما یک عده ایی رو سکته داده بود . /