اون عجیبه ، حرفاش باهم تناقض داره ، سه چهار بار بیشتر ندیدمش و روهم رفته یک هفته س که میشناسمش .. فکر میکنم تظاهر میکنه به خجالتی بودن ، بهش گفتم من کمی خجالتیَ م بخاطر همین بیرون نمیام اصرار کرد که بریم بیرون و قسم خورد که منم خجالتی هستم ( آخه قسم خوردن نداره دیگه ) اسمِش مَهدیه ََ س ، دختری که تو کلاس عکاسی باهاش دوست شدم تازگیا .. عجیبه بشدت . ازش بخاطر رفتاراش ترسیدم و سعی کردم خودم رو عقب بکشم . راحت تو چشمام زل میزنم و دروغ میگه میخندم و وانمود می کنم که هیچی نمیدونم در مورد دروغ هاش .. استاد خوبی دارم هر جلسه عکسام رو نگاه میکنه و اشکالات رو میگیره و خیلی راحت هم به چالشت میکشونتت و خیلی اوقات بعد بحث کردن سر ترکیب بندی و فلان و بیسار من تسلیم حرفهاش میشم . تنها انتخابم برای این کلاس خودش بود . جایزه های زیادی برده و حرفه آیی و اپدیت .. داشتم به این فک میکردم که چرا همیشه آدمای فرصت طلب و مرموز به پستم میخورن .. جدا دیگه میترسم از ارتباط برقرار کردن ! هرچند که الان تمام ارتباطاتم با دوستام رو هَواس تبدیل به آدمی شدم که یه عالمه حس عجیب و بد دورو برشه و همش ترس خاصی رو تجربه می کنه .. اونقدر حسام بده که حتی نمیتونم بنویسمشون .. همش ترسه همش ..
یکشنبه میخوام برم یه جلسه ی عکاسی ، خوشحال شدم که استادم هم این پیشنهاد رو داد چون فکر میکردم وقت تلف کردنه ..