اسم سال نودوهشت رو میذارم تغییر ، تجربه ی جدید . بهترین تجربه ی عمرم بود و هست . سفیر گردشگری بودن عالی بود برای من ِِ سخت صحبت و خجالتی . پایگاه هم یه آرامگاه با صفا و آروم و تمیز و قدیمی بود . بهترین اتفاقا ، روبه رو شدن با مسافرا بود که از همه جای ایران اومده بودن از اصفهان و تهران گرفته تا آلمان حتی . روبه رو شدن با یک خبرنگار و یک کارشناس میراث فرهنگی از تهران و یک محقق . بغل های سر صبح مسافرا (: لبخندشون و اشتیاقشون برای گوش دادن و پرسیدن سوالاتی که خود ما رو هم به چالش می کشوند . بوی نم بارون و ترس از سیل و اون بخاریِ که همه میرفتیم میچسبیدیم بهش . صندلی و میز کاریمون . ناهارامون تو خونه ی قدیمی . رنگ زدنامون ، گل کاشتن و باغچه تمیز کردن و تاب سواری کردن . هر پنج دقیقه بلند شدن و خوشآمد گفتن و توضیح دادن مطالب تکراری که گاهی قاطی میکردم چی رو به کی بگم . همه ی اینا رو تو قلبم نگه میدارم (: امیدوارم بازم بشه تو عرض سال این فعالیتها رورو ادامه داد .
شکرت خدا 💙