حتی خوابیدنم سخت شده . نمیدونم دیشب سر چی از خواب پریدم ، یک ثانیه هنگ بودم فقط دیدم دستم داره میلرزه . حتی تو اون لحظم گفتم ای خدا چرا نخوابیدم چرا من بیدارم ، یعنی اینقدر پریشون که نتونی تشخیص بدی بابا قبلش توعه لعنتی خواب بودی اما پریشون حال خوابیدی . میدونم میگذرعه همه چی .. اما همین گذشتن همین لحظه ها جون منو درمیاره . قوی بودن سخته .. من اصلا نمیخوام دیگه قوی باشم . حالم از هرچی قوی بودن بهم میخوره . دلم میخواد هرجور میخوام رفتار کنم ، دلم میخواد بعضیا رو بزنم له کنم و قابلیتی داشتم میتونستم از روشون رد شم له شن له له بعد خیلی شیک از کنارشون رد شم ، دلم میخواد بگم به من چه ، به تو چه ، به هیچ کس هیچ ربطی نداره که من بدم ، من اصلا میخوام بمیرم به شماها چه ، اصلا دوست دارم اینجوری باشم . دلم میخواد جیغ بزنم کلافگی مو . همینجوریش برج زهرمارم اما به درک به درک به درک . من ته کشیدم ته ته .. جون نداارم .