Saturday 24 Azar 97
نمیدونم ./ خستم/ همه چی شلوغه / من دور موندم از خودم/ فهمیدم دخترایی مثل منم هستن که برای رفتن به ی جشن از طرف دانشگاه باید اجازه بگیرن ../ من دلم خیلی چیزا میخواد / من دلم موند پیش اون کلاس تئاتر .. اما خب گاماس گاماس .. فعلا میراث یار عیدانه رو اوکی شم بعد بقیه ی برنامه های تو سرم ./ مامان میگه بشین سرجات چقد هی اون ور و این ور میری و میخوای از همه جا سردر بیاری .. میگم مامان بذار یه دوران دانشجویی خودم رو به خودم ثابت کنم فقط همین . چی میخوام مگه ؟ فقط پر و بال همین ./ بذار یاد بگیرم برای خودم زندگی کنم ../ کلاس تئاتر دیر نمیشه مگه نه ؟ فعلا دور بر کارای دانشکدمون باشم ../ ولی خب میشه خیلی کارای درست انجام داد و خیلی هم یاد گرفت .