صرفا جهت تخیله ..
مغزم سسته ، ظاهرم محکم .. میدونی نمیشه چیزای تو سرم رو گفت چون هیچ کس درکی نداره .. درکی از من موقعیت من .. اره من به هر جون کندی دارم تلاش میکنم جوابم گرفتم . به خودم میگم چاره ایی جز قوی بودن نیست .. تو ذهنم عکاسی میچرخه .. دلم برای اینکه نشد برم این رشته میسوزه .. اتیش میگیره .. اما تو دستم مداده یا میکشم یا میکشم یا میکشم .. تو ظاهرم قوی بودن مووج میزنه .. تو دلم.. دلم دو نصفه .. دو نصف کامل .. میدونی صبر صبر صبر .. میدونی خدا واقعا کمک م کرد جوری که من هر روز راضی ترم .. اره دلم دو نصفه .. میترکه گاهی .. اما حالم عالیه .. من حتی عاشق مرمت شدم .. عاشق حرفایی که استادم بهم گفت و من داشتم بال درمیاوردم..
این نشون میده جواب میده یاسمین .. تلاش واقعی جواب داد . سه ماهم نیست اما من میتونم از تو عکس کروکی بزنم . منی که نقاشیم صفر بود .. جواب میده .. خواستم جواب داد . اما دریغ نمیکنم از گفتن عکاسی و عکاسی .. خدایا ببخشید که نمیشه کنار بیام .. ببخشید که وجودم هی این رشته رو صدا میزنه و حسرت میخوره که با این رتبه نشستم تو این دانشگاه .. من رو ببخش که زیاده خواهم .. من رو ببخش که علاقم رو خواهانم .. ببخش که نمیدونم مصلحتم چیه .. / نمیدونم همش همش برای تمام حرفایی که یک هفتس پر کرده این مغزم رو .. و اگه اینجا ننویسم میترکم. میدونی وقتی سخت میشه وقتی پلان و مقطع پله سخت میشه وقتی واحدارو نگاه میکنم که این که شد معماری . من سست میشم و هی میگم کاش عکاسی .
میدونم عکاسیم سخته اما شاید برای من و احساسم دلچسب و کمتر سخت ..بگم که عاشق شدم بگم که عاشق استادم شدم بگم که چقد خوبه که تهران درس خونده . بگم که چقد خفنه ، بگم که گند زدم امتحان ریاضیم رو ، بگم از حرفای قشنگ استادم که من رو به وجد اورد بگم از اینکه پونزده ساعت تمام و پشت سر هم داشتم کروکی پونزده تا ساختمون رو میزدم بگم که هنوز دوتاش مونده بگم که شنبه دو تا ارائه دارم بگم که هنوز عکاسام رو نگرفتم . بگم که خاله اومده پیشم و من دو شب پیشش بودم و داشت برام پله و مقطع توضیح میداد . بگم که دخترش چقد بزرگ شده و میتونه حرف بزنه و اسمم رو میگه سمین ((: همش بگم بگم .. یک هفته مونده همه چی رو دلم ../ حالا تخلیه شدم (: راستی بگم که اون روزی که اتنا خونمون بود چقد بهم انرژی داد و چقد من عاشق این بشرم (: چقدی تو رفیقی اتنااا (: بمون برام لطفا ///