شکست برای ما نیست .. میگه : اگه نشد چی ؟ میگم میشه میشه میشه ، اگه نشد نمیدونم اون موقعه فکر می کنم ../ مامان نریز اشک ما با هم درستش می کنیم .. ما قوی تر از اینا هستیم،چیزی که نکشتمون قوی ترمون میکنه .. ما همو داریم هموو .. ما درستش میکنیم باشه ؟ من طاقت دیدن اشکای تو رو ندارم .. خدایا بهم قدرت جنگیدن بده .. (ما باهم قول و قرار گذاشتیم خدا،اون شب و یادم نمیره که این راه افتاد تو دلم،وقتی همه ی درا بسته شد تو این درو برام باز کردی ! بذار .. کمکم کن برم داخل این راه ..)محکم بودن .. قوی بودن .. بلند شدن .. سخته .. اما کمکم کن .. لطفااا ../ .. بلاخره تموم میشه .. خدا میدونه چقدر دلم برای مامانی تنگ شده،دلم بغلش رو میخواد ، دلم گرفتن دستاش رو میخواد ( هیچ وقت این حرف رو درک نکردم که مادربزرگا وپدربزرگا پیامبران خانواده اند تا اینکه بابایی برای همیشه رفت .. دلم میخواد به همه ی اونایی که این نعمت پدربزرگ رو دارن بگم : سفت بغلشون کن ، لبخند بزن بهشون دستشون رو ببوس، به دستشون چایی بده ، اونقدر پیشش باش که وقتی خدایی نکرده دیگه نبود نگی ای کااش ..بهشون بگو دوستشون داری بهشون بگو چقدر برات عزیزن ، بهشون بگو چقدر نیازشون داری تو زندگیت ، بهشون بگو : بابا بخدا زندگی بدون شما ها جهنمهه .. جهنم .. بهشون بگو بگو ../ مامانی یک ماهه مسافرته و من دلم براش تنگ شده اونقدری که صحبت کردنای هر روزمون جوابگوی این دلتنگی نیست .. / چقدر قشنگ میشه تفاوت رو احساس کرد اون یکی مادربزرگم هم یک ماه مسافرت بود امروز برگشته و من دلم میخواست بیشتر بمونه ، حالا که اومده تنش ها بازم اغاز میشه در این حد یعنی (: / خیلی کارا هنوز مونده .. + امشب تصادف کردیم زدیم اینه ی یک طرف ماشین یه اقایی رو له و لورده کردیم ، البته من پشت ماشین نبودم بابام بود طبق بررسی هایی که من انجام دادم ما مقصر نبودیم ، افسر اومد و گفت بعله شما مقصر نیستید (: به بابام میگم بیا یاد بگیر چقدر خوب تشخیص دادم حقشه برم افسر راهنمایی رانندگی شم ((((: ولی خدایی خیلی شیک اینه ش له شد تا دفعه ی دیگه راه بدی به ماشین کناریت -_-