Monday 27 Farvardin 97
(:
.
.
.
برآیش نامه نوشتمـ .. صبح موقعه ی رفتن .. با تردید به دستش دادمـ ..
حتی پشیمان هم شدم از نوشتن نامهـ .. اما خودم را در عمل انجام شده
قرار دادمـ و هنگامی که میخواست سوار اسانسور شود صدایش کردم و
نامه ام را به دستش دادم ٬ با چشمان متعجب نگاهم می کرد . گفتم :
این رآ برای تو نوشتم ٬ بعد خواندن آن را جایی بگذار که دست کسی
به ان نرسد . لبخند زد و خداحافظی کرد .. با یک لبخند گشاد و دل پر از
آرامش و یک آخیش راحت شدم . در را بستم و روزم را شروع کردمـ .
اول نامه امـ اینگونه آغاز میشد :
سلام بابای مهربونمـ .. (: گفتم برات بنویسمـ حرفامو ٬ چون رودرو یآدم
میره .. و ..