من نمیخوام ادمی باشم که برای حرفای یسری ادمایی که برام اهمیت
ندارن ناراحت شمـ . اما هر چی میگذره میبینمم نه من نمیتونم تغییر
بدم هیچ چیز رو جزء خودم رو .. دیشب هی سکوت کردم تا جایی که
میشد حرفامو اروم می گفتم ٬ جوابم رو که روح مو زخمی می کرد رو
هم مثه ترکش میخورد بهم رو می گرفتم و باز سکوت و باز اروم اروم
حرف مو میزدم .. اما فهمیدم این منم که دارم هی خورد میشم ..
حرفم عملی نمیشه براشون .. عملیش نمی کنن ٬ انتظار ندارم یه ادم چهل
و اندی خودش و عوض کنه ٬ انتظار دارم برای عزیزاش احترام بذاره و
تو جمع خوردش نکنه ..
دلم میخواست میرفتم و میرفتم تو همون شهری که عاشقشم ..
کوله مو بندازم رو دوشم .. هندزفری م تو گوشم ٬ هی تو خیابونا تو
پیاده رو ها راه برم و راه برم ٬ گریه کنم و گریه کنم و حرفامو بزنم
این حرفایی که خوره ماننده رو بریزم بیرون ٬ فقط بگم و بگم و بگم ..
یکی باشه حرفامو بشنوه و هی بگم و اونم همراهیم کنه ٬ بهم بگه
نگا اسمونو ٬ شبهـ تا صبح باید حرفاتو بریزی از اون دلت
بیرون ٬ شاید که نه صددرصد وسطش گریه کنمـ..
دیشب به معنای واقعی تنفر و حس می کردم تو وجودم ..
تنفر از ادمایی که من نمیدونم اسمشون رو چی بذارم .
اره دارم اذیت میشم اره دیشب بغض داشت خفم می کرد اره اره
اره اره درونم که هی با پتک میگی تو خوبی خوبی و ناراحت
نشدی !!!
اما یه قسمت وجودم میگه من ادم زود رنجم اما زود فراموش می کنم
اما طول میکشه طول میکشه که حل کنمـ
وایی از این حل کردن .. میخوام فریاد بزنم .. بگم تحمل ادم حد داره
بگم بگم دلم میشکنه ٬ از اینکه بهم بفهمونن نیا نمون .. از اینکه حرف
بزنم روم یه چیز پشتم برعکسش ٬ از اینکه خوردم کنن چون میخوان
به بقیه بفهمونن ما زرنگیم ..
کاش کاش روزی فرصت پیش بیاد و منطقی بگم و حرفامو تو
صورتشون پرت کنم ..
خدا نگی بندم تحملش ته کشید و نا شکری و اینا .. ما ناشکری نداریم
نداریم و نداریم و نداریم و نداریم و نداریم و نداریم و نداریم و نداریم
.
اما بحث تحمل ِ جداست . بیشتر و بیشتر و منطقی و منطقی ترش کن
برام .
شکرت