۵۹

رفتم پسر عمه کوچولومو دیدم (: اینقدر بامزس ،شبیه توپ میمونه *_*

دو سه تا بوسش کردم و دلم برای چشای رنگیش و اون دستای سفید کوچولوش ضعف 

کرد  . هنوز نمیدونن اسمشو چی بذارن :| الان ملقب به سیزدهمی ست ( مثه مامانش

که لی لی صداش می کردن )


+ چقد خیابونا شلوغه وای خداا .. چرا اینقدر مانتوهاآ زشت شدن خب |:

" اینکه : جایی نیست جزء اینجا برام ، که بشه یکم دور شم از دنیا "
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان