۵۷

بنده خیلی خوش خوابم و دیشبم خیلی شیک زود خوابیدم که نزدیکای چهار با صدای

مامانیم که می گفت : یاسمین در حیاط بازعه |: محکم با دو دستم زدم به صورتم 

و پریدم از خواب ، هیچی دیگه سکته کردم وقتی درو چارتاق باز دیدم و هر دو یواش 

یواش و ترسون ترسون رفتیم داخل حیاط و در و بستیم اومدیم بخوابیم از تو زیرزمین

صدای تلق تلوق اومد ( فکر کردم شش ساعت در باز باشه چه اتفاقی ممکنه بیافته )

مامانیم و با ترس بلند کردم و مجبورش کردم زنگ بزنه داییم بیاد از طبقه ی بالا و 

زیرزمین و همه ی خونه رو بگرده 

تا صبح هزارجور کابووس دیدم )):

خدا رحم کرد بهمون چون ما تنها بودیم )):

خدایا ممنون که رحم کردی بهمون .. مرسی .. شکرت

خدایااا شکرت :*

" اینکه : جایی نیست جزء اینجا برام ، که بشه یکم دور شم از دنیا "
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان