Monday 14 Esfand 96
بنده خیلی خوش خوابم و دیشبم خیلی شیک زود خوابیدم که نزدیکای چهار با صدای
مامانیم که می گفت : یاسمین در حیاط بازعه |: محکم با دو دستم زدم به صورتم
و پریدم از خواب ، هیچی دیگه سکته کردم وقتی درو چارتاق باز دیدم و هر دو یواش
یواش و ترسون ترسون رفتیم داخل حیاط و در و بستیم اومدیم بخوابیم از تو زیرزمین
صدای تلق تلوق اومد ( فکر کردم شش ساعت در باز باشه چه اتفاقی ممکنه بیافته )
مامانیم و با ترس بلند کردم و مجبورش کردم زنگ بزنه داییم بیاد از طبقه ی بالا و
زیرزمین و همه ی خونه رو بگرده
تا صبح هزارجور کابووس دیدم )):
خدا رحم کرد بهمون چون ما تنها بودیم )):
خدایا ممنون که رحم کردی بهمون .. مرسی .. شکرت
خدایااا شکرت :*