چه عیبی داره تصمیمی بگیرم هر چند سخت ..
دیگه ذهنم نمیکشه ، حوصله ی شلوغی ندارم ، جای اروم میخوام ، جایی که لازم
نباشه تحمل کنم ، تحملم تموم شده ، ته کشیده ، ته ته.. حوصله ی بحث ندارم ،
حوصله ی حرف زدن ندارم ، دلم میخواد خونه خالی باشه ، دلم میخواد تمام وسایل
اتاقم و پرت کنم تو کوچه ، دلم میخواد هر چی دارم و بریزم بیرون و برام یه اتاق خالی
بمونه .. خالی خالی .. دلم میخواد دیوارا برن از دورم .. دارم خفه میشم ..
قبلا تصمیم گرفته بودم ، اما پشیمون شدم امشب دیگه تحملم ته کشید ، پاشدم و تمام
وسایل ضروری مو جمع کردم همشونو ریختم تو ساک .
« بردار .. چمدونت ُ بردار .. دل خسته برو .. »
میرم .. میرم خونه ی مامانیم ..
میرم اونجا تا هر وقت شد ، میدونم دلم برای خوابیدن رو تختم تنگ میشه ، میدونم دلم
برای اتاقم تنگ میشه ، میدونم دلم برای مامان و بابا و خواهری تنگ میشه ، اما برمم ،
عصرا میان پیشم ، دلم تنگشون میشه اما برمم برمم از شلوغی ذهنم راحت شم ،
وقتی خونم ذهنم مشغول همه چیز میشه ، از ذهن مشغولم متنفرم ..
نجات پیدا می کنم میدونم .. میرم میرم میرم میرم ..
خستگی مو می تکونم ، نمیدونم کی بر میگردم خونه ، اما دلم میخواد اونجا باشم مثه
ده سالگیم مثه یازده سالگیم ..
تموم میشه مگه نه ؟ درست میشه مگه نه ؟ اره میدونم خوب میدونم .. میدونم .. میدونم
دلم میخواد یکی سفت بغلم کنه دلم میخواد الان فاطمه همین الان الان اینجا می بود ،
سرم و میذاشتم رو شونش تموم حرفامو بهش می گفتم .. کاش ..
تنهایی سخته .. دوری از دوستات سخته ،سخته سخته سخته ، سخته نتونی حرف بزنی .
سخته .. میترکی یهو ، میترکی و بنگ همه چی درهم برهم میاد تو ذهنت و از چشات
میریزه بیرون ، یا شایدم از دهنت .. اونجاس که میگی : ترکیدمآا ، اما کاش حرف
میزدم بجای داد و گریه ، کاش کااااااش زودتر همه چی حل شه تا خل نشدم ..
.
شکرت شکرت برای همه چیزای زندگیم ، دیگه خجالت می کشم چیزی بخوام ، چون هر
چی خواستم دادی بهم ،از تو نخوام از کی بخوام خب خدا ، بازم شکرررت
شکرت شکرت دلبرترین معبود (: