۴۳

این چند روز عذامون که گذشت ٬ با تمام غصه ها اما یه چیزش خوب

بود ٬ دور هم بودن ٬ جمعا شیش تا دختریمـ ..

تمام کل مراسم ما تیم پذیرایی بودیم  قسمت خانم ها نوه های پسری

هم قسمت اقایون و مثله این جوجه اردکا پشت

سر هم ردیفی پذیرایی می کردیم ٬ بماند که بعضیا رو چند بار پذیرایی

می کردیم یک سریآم که بعدا فهمیدیم فلان چیز و پذیرایی نکردیم

و هممون هم نمی تونستیم از هم جدا بمونیم ٬ همه تو یه ماشین خودمون

رو جدا می کردیم و این ور اون ور می رفتیم ( خواهر طفلکم رو تو

صندوق عقب گذاشتیمش ((:  و شب هم پیش هم تو

اتاق اقاجون می خوابیدیمـ ٬ هر شیش تامون رو دو تا تشک و دو تا پتو

خودمون رو جا می کردیم ٬ بخاطر تعداد مهمونایی که شب داشتیم ٬

پتو و بالشت کم بود و به ما تعداد کمی رسید ((:

تو حسینه هم هممون رو یه صندلی و میز می شستیم کلا جدایی ناپذیر

هستیم ما ((: 

سوتی هامونم که سر به فلک می کشید ٬ خودم که شخصا شاید بیست

بار نزدیک بود وسط پذیرایی با تمام ظرفای دستم نقش زمین شم ٬

هم دیگه رو هم که می دیدیم از خنده نمی تونستیم خودمون رو کنترل

کنیمـ ٬ بزرگترها هم چون از پس پذیرایی بر نمی اومدن و مجبور بودن

هوای مهمونا رو داشته باشن به این وضع ما کاری نداشتن و گیر نمیدادن

اما جدا از کتو کول می افتادیم شبا و تا سرمون می رفت رو بالشت 

بای بای ((:

+ شکرت خدایا (:

۲
بلوط ||
15 Bahman 18:06
کاملا می فهمم :) دقیقا سر مراسم پدر بزرگم هم سه تا نوه دختر قسمت خانوما، نوه های پسرم اقایون. و چن تا چن تا پذیرایی کردن و پک میوه دادنو اینا همه ملموسه :)

پاسخ :

((: اما با همه ی سختیاش . کیف میده (؛
my life
16 Bahman 01:52
خسته نباشید:)
ایشالا توو شادیها خدمت کنید:)

پاسخ :

D: ایشاالله
" اینکه : جایی نیست جزء اینجا برام ، که بشه یکم دور شم از دنیا "
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان