سرطان

آخرین بار که اینجا اومدم ده ساله پیش بود ، مسافرت اومدیم البته فقط برای خواب . الان اومدم اینجا خونه ی خالم .. قرار بود تابستون بیایم و کل شیراز رو بگردیم . نشد . کرونا اومد و همه برنامه ها رو ریخت بهم . الان اومدیم . اما نمیشه بریم بگردیم .. امروز تو شهر با ماشین به سمت بیمارستان که می رفتیم به خیابونا نگاه میکردم از ته دلم میخواستم که شیراز خاطره ی خوب به وجود بیاره برام . یک هفته ست فهمیدیم سرطان داره !! هنوز نمیتونم اسمشو به زبون بیارم یا باورش کنم . دیشب عمل شد . با تک تک سلولهای بدنم می‌خوام که خوب شه .. دردش تسکین شه . به دوز بالای دارو برای شیمی درمانی نیاز نباشه و تو یه مرحله تموم شه .. خدایا هنوز باورم نمیشه . من تو چشای دخترش نگاه میکنم و میگم این دختر مامان قبلش رو میخواد . بخاطر مهربونی دخترکش که مثل نداره مامانش رو سالم برگردون .

" اینکه : جایی نیست جزء اینجا برام ، که بشه یکم دور شم از دنیا "
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان