۲۹۲

ساعت سه و یک دقیقه به وقت بامداده ، خزیدم زیر پتو ، پرده ی کنار تخت رو کنار زدم باد خنک از لای پنجره میاد داخل و من کیف میکنم . چشام گرم شده بیشتر بخاطر روغنی که زدم دور چشمام . دقیقا شیش دقیقه ی قبل منو خواهرم روبروی اینه هامون نشسته بودیم داشتیم ماساژ صورت انجام میدادیم ، هی غر میزدم اینجوری نکن اینجوری مثه من انجام بده . شش دقیقه قبلترش ، داشتم دوتا پروانه ی داخل سالن رو میکشتم تا نترسه و راحت بخوابه . شیش دقیقه قبل تر ترش داشتیم فیلم می دیدیم . داشت میگفت جرات میکنه که مثه شخصیت فیلم باشه . صبح پاشم میگمش خوبه من پروانه میکشتم تو از ترس بالا پایین می پریدی دختر . داشتم فکر میکردم خوبه بزرگ شدیم دست بر داشتیم از اذیت کردن هم دیگه . 

نمیدونم چی شد حس و حالش اومد که اینجا رو باز کردم .  

" اینکه : جایی نیست جزء اینجا برام ، که بشه یکم دور شم از دنیا "
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان