۲۸۲

صورت چندشش رو یادم ، روسری ابیش . وقتی لباش باز میشد و اون کلمات رو می‌ریخت بیرون . هی می‌خوام یادم نیاد اما میاد . اون دردی که کشیدم اون قلبی که پر شد از تنفر ..

نفرت رو احساس کردم توی قلبم ،  توی خونم ، با صدای بلند می‌گفت ، صداش ، عمق قصد حرفاش وجودم رو سوزوند . یادم نمیره چ جوری تو اون مبل لعنتی مچاله شدم تو خودم ، یادم نمیره یک رب تحمل کردم اشک نریزم تا از اونجا گم شم بیرون . تو راه ، موقع ی لباس پوشیدن ، کفش پوشیدن ، پایین اومدن از ساختمون ، اشکام می‌ریخت ..دردش یادم می مونه .

فقط یادت نره عدالتت رو خوب به جا بیاری !

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
" اینکه : جایی نیست جزء اینجا برام ، که بشه یکم دور شم از دنیا "
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان