300

به نوشته‌ها نگاه میکنم و به فکر میکنم که چه خوبه بعضی روزها گذشته و تموم شده.

۰

مرداد ۱۴۰۰

اینجا رو حفظ کردم برای خوندن آدم‌هایی که تو گذشته‌ام باهاشون در حد خوندن چندتا پست و رد و بدل کردن چندتا کامنت در ارتباط بودم اما انگار از اعماق وجودم میشناسمشون و نمی‌دونم چرا / اینجا رو حفظ کردم برای نگه داشتن خاطراتی که توش جای دادم/ نگه داشتم ارزیابی کنم راهم رو / از روزی که عکاسی قبول نشدم و آتیش گرفتم نوشتم/ از خوندنم برای ارشدی که الان بهش باور ندارم نوشتم و امشب از امروزم می‌نویسم که در حال کامل کردن کتاب دوم عکسمم/ به این ماجراها که فکر میکنم هرروز مطمئن میشم قرار بود دقیقا همه چیز دست به دست هم بدن که همینجا باشم/ قرار بود همه راه ها به بست برسه تا این راه باز شه/ 

میگمت شکر خُب؟ از ته ته اعماق وجودم//

۰

298

بعد چند ماه ..

اومدنم بخاطر عکس از صفحه ی کامپیوتر بود . بخاطر اینسرت تلگراف جدیدم .

دوست دارم بیام بنویسم .. یعنی بخاطر عکاسی باید بیام بنویسم . بی شک امشب هم بعد فهمیدن اینکه وب دارم یه جریانی پیش بیاد و مجبورم کنن  بیشتر بنویسم اما بدم نیست ..

زندگی الانم رو دوست دارم . همه چی منظم داره میشه و همه چی خیلی جدی تر هدفمندتر شده .

 

۱

سرطان

آخرین بار که اینجا اومدم ده ساله پیش بود ، مسافرت اومدیم البته فقط برای خواب . الان اومدم اینجا خونه ی خالم .. قرار بود تابستون بیایم و کل شیراز رو بگردیم . نشد . کرونا اومد و همه برنامه ها رو ریخت بهم . الان اومدیم . اما نمیشه بریم بگردیم .. امروز تو شهر با ماشین به سمت بیمارستان که می رفتیم به خیابونا نگاه میکردم از ته دلم میخواستم که شیراز خاطره ی خوب به وجود بیاره برام . یک هفته ست فهمیدیم سرطان داره !! هنوز نمیتونم اسمشو به زبون بیارم یا باورش کنم . دیشب عمل شد . با تک تک سلولهای بدنم می‌خوام که خوب شه .. دردش تسکین شه . به دوز بالای دارو برای شیمی درمانی نیاز نباشه و تو یه مرحله تموم شه .. خدایا هنوز باورم نمیشه . من تو چشای دخترش نگاه میکنم و میگم این دختر مامان قبلش رو میخواد . بخاطر مهربونی دخترکش که مثل نداره مامانش رو سالم برگردون .

۲۹۶

اینقدر این زندگی وامونده رو برای هم دیگه سخت نکنیم !

میدونه ازش بدم میاد یا حداقل می‌دونه خوشم نمیاد زیاد . اما منو تو منگنه می‌ذاره ، اونم جلوی جمع !! خب منکه از قیافم معلومه دل خوشی ازتون ندارم .. اگه سخت فهمیدنش حرفی نیست بازم نشون میدم که دست مبارکتون رو از سر من بردارید .

اینقدر این موضوع ذهن من رو ریخت بهم که تا چند ساعت هی ذهنم برمیگشت و مرور میکرد .. حالا من برای روبرو نشدن مجبورم اونجا آفتابی نشم .. می بینید ؟! خودتون نمیذارید مثل آدم روابط فامیلی مون رو حفظ کنیم ! کلا شما ی مرض تون هست ، که اینقدر درگیری درست می کنید . ما که از همون اول خط کشیدیم آقا نیا اینور . داخل زندگی ما نشوو !! 

خب والا ک فهمیدیم عقل در سرتان موجود نیست !! 

می‌دونی وقتی داری از اعتقادات حرف میزنی تو ذهنم این مرور میشه :

بهت حق میدم واسه خودت حق نظر داشتن داشته باشی اما هیچ حقی وجود نداره که بهت بده که نظرت قابل احترام باشه واسم ! پس بی زحمت ساکت شو و فاصله ت رو حفظ کن . 

۰

۳۹۵

احساس پوچی میکنم .. پوچ ِِِِِِ پوچ !

یادم رفت بیام بگم تولدم مبارک و تاکید کنم چیکار کنم یا نکنم ! هر کار میخوای بکن هرکاری . از خواسته هاتم غافل نشو . یادت نره خیلی کارا هست ک نکردی و بیشتر از اینا میتونی . خودتو دست کم نگیر . اون تنبلی رو هم بذار کنار جان هر کی دوست داری ..

۲۱ سالگی خوش اومدی (:

۲

۲۹۳

چطوریکه تا اواسط اردیبهشت از سرما پتو مینداختیم الان از گرما نمیشه پا گذاشت بیرون ؟ روند گرم شدن هوا چرا میتونه در این حد مزخرف باشه. من از کل تابستون روز تولدم و اون چند دقیقه خنکی بعد حموم رو دوست دارم البته بعدش بری زیر ملافه اونم جلو باد کولر بقیش گرمه و گرررم و مزخرف .. 

دیشب از درد معده پیاده روی میکردم تو خونه . ی شب ما تصمیم گرفتیم زود بخوابیم که اونم نشد ..

حسم شبیه اون لحظه ی وصل نشدن نت اونم وقتی بعد عمری میخوای کنفرانس داشته باشی با دوتا عکاس امریکایی درمورد پروژه ات .. حالا از اون روز به بعد من دائم همون حس رو دارم و فکر میکنم که کجای کار من میلنگه !

۱

۲۹۲

ساعت سه و یک دقیقه به وقت بامداده ، خزیدم زیر پتو ، پرده ی کنار تخت رو کنار زدم باد خنک از لای پنجره میاد داخل و من کیف میکنم . چشام گرم شده بیشتر بخاطر روغنی که زدم دور چشمام . دقیقا شیش دقیقه ی قبل منو خواهرم روبروی اینه هامون نشسته بودیم داشتیم ماساژ صورت انجام میدادیم ، هی غر میزدم اینجوری نکن اینجوری مثه من انجام بده . شش دقیقه قبلترش ، داشتم دوتا پروانه ی داخل سالن رو میکشتم تا نترسه و راحت بخوابه . شیش دقیقه قبل تر ترش داشتیم فیلم می دیدیم . داشت میگفت جرات میکنه که مثه شخصیت فیلم باشه . صبح پاشم میگمش خوبه من پروانه میکشتم تو از ترس بالا پایین می پریدی دختر . داشتم فکر میکردم خوبه بزرگ شدیم دست بر داشتیم از اذیت کردن هم دیگه . 

نمیدونم چی شد حس و حالش اومد که اینجا رو باز کردم .  

۲۹۱

من اهل آشپزی کردن نیستم . یعنی اگه ی روزی از دنده ی چپ بلند نشم . پا میشم یه چیزی درست میکنم ، مثه امروز که سمبوسه درست کردم . ی مالی هم نبود پس عکسشو نمیذارم . اخرین باری که پیتزا درست کردم سوخت تهش ! اگه اون دوران پشت کنکور نبود الان همون برنج درست کردن رو هم بلد نبودم . این روزا بصورت پلشتی سر کلاس انلاین حضور پیدا میکنم . امروز رو تا بحال تجربه نکرده بودم ، از هشت تا یازده بود کلاس . من رو تخت دراز بودم پتوم تا روی گردنم کشیده بودم گوشیمم طبق معمول به شارژ بعد ی جوری گوشی رو تنظیم کرده بودم جلو صورتم باشه و رو بلند ترین حالت صداش بود . فقط وقتی صداش میومد که استاد پیام داده چشامو باز میکردم چی گفته . اون مرحله ی شنیدن صدا تا باز کردن چشم یه قرنی طول میکشید . خاب حالیم نشد اما حوصله نداشتم بیدار شم . خلاصه به هر پلشتی بود تموم شد . امشب یه پست گذاشتم تو پیج اینستام . میشه گفت ی قدم رفتم جلو . جلو رفتن تو راحت بودن با خودم و دنیای مجازیم . 

۱

۲۸۸

هیچکدومشون رو قبول نشدم | من از این من الان متنفرم ..

۱
" اینکه : جایی نیست جزء اینجا برام ، که بشه یکم دور شم از دنیا "
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان